I am just your bodyguard (part-9-)
کوک : بهم دروغ نگو
+ گفتن نه نمیشناسم ( با لحن سرد و سنگین )
کوک : میدونم داری دروغ میگی ولی ولش کن
+ هرجور میخواید فکر کنید منو اون هانگوکی که میگین نسبتی با هم نداریم
کوک : باشه
و بعد بیست مین رسیدیم
روزی هزار بار به خودم لعنت میفرستم که چرا اینجوری برخورد میکنم
رفت داخل خونه و منم حرکت کردم طرف خونم و بعد چند مین رسیدم خونه
ماشین رو توی پارکینگ پارک کردم. این ماشین مال من نبود و فردا باید پسش بدم
ساعت تقریبا ۹ بود و رفتم یه دوش ده مینی گرفتم و اومدم بیرون با همون حوله روی تخت دراز کشیدم
با گوشیم به هانگوک پیام دادم
( + هانگوک حواست رو جمع کن سوتی ندی کوک شک کرده
هانگوک : خب اگه کوک بدونه چی میشه
+ چون من بایسم کوکه و کوک رو دوست دارم نمیخوام فکر بدی دربارم بکنه
هانگوک : خب بهش بگو که ما فقط دوستیم و نسبتی با هم نداریم
+ هانگوک لطفا کاری که میخوام رو انجام بده
هانگوک : باشه هر چی تو بگی
+ ممنون )
چشمامون بستمو و سعی داشتم بخوام که یهو یه چیزی یادم افتاد ..... وای نه من امروز نرفتم واسه تمرین بوکس ..... وای خدا چرا انقد خنگ شدم بیخیالش شدم و بعد دو مین به خواب رفتم .
فردا صبح ساعت ۵
با صدای آلارم گوشیم چشمام رو باز کردم . چشام تار میدید که یهو کوک و کماپنی یادم افتاد و مث جن از جام بلند شدم و به سمت دستشویی دویدم . بعد از کار های مربوطه رفتم از آشپز خونه یه کیک و آبمیوه برداشتم و تو عرض یک صدم ثانیه همشو خوردم . لباسام رو عوض کردمو چمدونام رو از زیر تخت آوردم بیرون و سوار اون ماشینی که دیشب با اون اومدم خونه شدمو با تمام سرعت رفتم خونه کوک
وقتی رسیدم در زدمو یه اجوما باز کرد
اجوما : بفرمایید
+ اتم بادیگارد شخصی جونگکوک لطفاً برید کنار کار مهمی دارم ( نفس نفس زنان )
اجوما را رو باز کردو به سرعت رفتم تو اتاقی که فکر میکردم مال منه . چمدونارو گذاشتم روی زمین واییییی دستمم سکستان. خیلی سنگین بود .وقتی از اتاق اومدم بیرون با کوک مواجه شدم که سوالی داشت نگام میکرد
+ سلام وسایلامو گذاشتم تو اتاق و اومدم دنبالتون تا باهم بریم به کمپانی
کوک : سلام چرا وسایلات رو گذاشتی اونجا . اون اتاق مال خدمتکار های دیگس . اتاق تو اون در قرمزس . قراره اتاق هامون کنار هم باشه ممکنه خطری برام رخ بده تو باید نزدیکم باشی
+ بعدا میام و میبرم . الان داره دیر میشه ساعت الان ۵:۴۰ هست باید زود بریم
کوک : باشه
کوک رفت بالا و بعد ده مین اومد پایین و باهم سوار ماشین شدیم تو راه بودیم که پرسید
کوک : اگه آرمی هستی بایست کیه
+ تو
کوک : حدس میزدم اون روز اولی که اومدی کمپانی منو انتخاب کردی
حرفی نمیزدم و ساکت بودم
+ قراره کجا بریم ؟
کوک : باید بریم به سالن تمرین کمپانی . اونجا باید برای کنسرت تمرین کنیم
:)
+ گفتن نه نمیشناسم ( با لحن سرد و سنگین )
کوک : میدونم داری دروغ میگی ولی ولش کن
+ هرجور میخواید فکر کنید منو اون هانگوکی که میگین نسبتی با هم نداریم
کوک : باشه
و بعد بیست مین رسیدیم
روزی هزار بار به خودم لعنت میفرستم که چرا اینجوری برخورد میکنم
رفت داخل خونه و منم حرکت کردم طرف خونم و بعد چند مین رسیدم خونه
ماشین رو توی پارکینگ پارک کردم. این ماشین مال من نبود و فردا باید پسش بدم
ساعت تقریبا ۹ بود و رفتم یه دوش ده مینی گرفتم و اومدم بیرون با همون حوله روی تخت دراز کشیدم
با گوشیم به هانگوک پیام دادم
( + هانگوک حواست رو جمع کن سوتی ندی کوک شک کرده
هانگوک : خب اگه کوک بدونه چی میشه
+ چون من بایسم کوکه و کوک رو دوست دارم نمیخوام فکر بدی دربارم بکنه
هانگوک : خب بهش بگو که ما فقط دوستیم و نسبتی با هم نداریم
+ هانگوک لطفا کاری که میخوام رو انجام بده
هانگوک : باشه هر چی تو بگی
+ ممنون )
چشمامون بستمو و سعی داشتم بخوام که یهو یه چیزی یادم افتاد ..... وای نه من امروز نرفتم واسه تمرین بوکس ..... وای خدا چرا انقد خنگ شدم بیخیالش شدم و بعد دو مین به خواب رفتم .
فردا صبح ساعت ۵
با صدای آلارم گوشیم چشمام رو باز کردم . چشام تار میدید که یهو کوک و کماپنی یادم افتاد و مث جن از جام بلند شدم و به سمت دستشویی دویدم . بعد از کار های مربوطه رفتم از آشپز خونه یه کیک و آبمیوه برداشتم و تو عرض یک صدم ثانیه همشو خوردم . لباسام رو عوض کردمو چمدونام رو از زیر تخت آوردم بیرون و سوار اون ماشینی که دیشب با اون اومدم خونه شدمو با تمام سرعت رفتم خونه کوک
وقتی رسیدم در زدمو یه اجوما باز کرد
اجوما : بفرمایید
+ اتم بادیگارد شخصی جونگکوک لطفاً برید کنار کار مهمی دارم ( نفس نفس زنان )
اجوما را رو باز کردو به سرعت رفتم تو اتاقی که فکر میکردم مال منه . چمدونارو گذاشتم روی زمین واییییی دستمم سکستان. خیلی سنگین بود .وقتی از اتاق اومدم بیرون با کوک مواجه شدم که سوالی داشت نگام میکرد
+ سلام وسایلامو گذاشتم تو اتاق و اومدم دنبالتون تا باهم بریم به کمپانی
کوک : سلام چرا وسایلات رو گذاشتی اونجا . اون اتاق مال خدمتکار های دیگس . اتاق تو اون در قرمزس . قراره اتاق هامون کنار هم باشه ممکنه خطری برام رخ بده تو باید نزدیکم باشی
+ بعدا میام و میبرم . الان داره دیر میشه ساعت الان ۵:۴۰ هست باید زود بریم
کوک : باشه
کوک رفت بالا و بعد ده مین اومد پایین و باهم سوار ماشین شدیم تو راه بودیم که پرسید
کوک : اگه آرمی هستی بایست کیه
+ تو
کوک : حدس میزدم اون روز اولی که اومدی کمپانی منو انتخاب کردی
حرفی نمیزدم و ساکت بودم
+ قراره کجا بریم ؟
کوک : باید بریم به سالن تمرین کمپانی . اونجا باید برای کنسرت تمرین کنیم
:)
۱۳.۲k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.