شرط پارت بعد ۳۵تا لایک😁
عش بین خون آشام و مافیا
P5
که یهو یه پیرزن رو دیدیم دوتا قابلمه رامن درست کرده که یهو مارو دید بلند شد و به سمت ما اومد و گفت حتما گشنتونه بیاید باهم بخوریم من یذره دودل بودم به جیمین نگاه کردم و گفت
از زبان جیمین
تو راه نقشه گم شدو مجبور شدیم که تو جامون واستیم و فقط آب بخوریم ولی آب که گشنگی بر طرف نمیکرد بدتر گشنمون میکرد(من اینطوریم هرچقدر آب میخورم بیشتر گشنم میشه شما چی؟) تهیونگ بهم گفت که یه نور داره میبینه رفیتیم سمت نور که فهمیدیم نور آتیش بوده و یه پیرزن نشسته بود و رامن درست کرده بود ولی یه پیرزن تنها وسط جنگل چیکار میکرد؟ازکجا فهمید ما گشنمونه؟اصلا وقتی تنهاس چرا سه تا ضرف آورده؟
وایییی اصلا ولش این سوالای مزخرف ذهنمو گشنمههههههه یه نگاه به تهیونگ کردم که دیدم اونم داره منو نگاه میکنه مژمعنم این سوالا برای اونم پیش اومده با سرم رو کج کردم که اشکالی نداره بریم بخوریم و اونم سرشو با پایین کرد که یعنی باش رفتیم سمت اون پیرزن که بهمون دوتا کاسه با چاپستیک داد یکم عجیب لباس پوشیده بود (عکس لباس پیرزن و استایل جیمین و تهیونگ رو میزارم) پیرزن اونیکی قابلمه رو خورد ماهم اینیکی ولی جرا دوتا؟چرا رنگ رامن ما با اون فرق داشت آیششششششششش وقتی خوردیم سرمون گیج رفت و تیونگ یهو غش کرد رفتم سمتش که یهو منم بیهوش شدم و سیاهی.......
از زبان مینی
مامانم درو باز کرد که یهو یونا و مامان باباش اومدن داخل ازین که یونا رو دوباره دیدم ذوق کردم چون دلم واسش تنگ شده بود با اینکه صب دیده بودمش مامانم و خاله همیشه میگن منو یونا مثل دوقولو های از هم جدا شده ایم😅واقعا راست میگفتن چون هر غذایی من دوست داشتم اونم داشت هر رنگی اون دوست داشت منم داشتم خلاصه سلیقه هامون مثل هم بود بگزریم.....(همون اتفاقایی که افتاد)یونا اینا اومدن داخل و ما دوتا رفتیم اتاق من و یکم درباره ی اون یاروعه که گرفتیمش و تو کارگاه بود حرف زدیم(بچه ها من زیاد در باره ی مافیا ها نمیدونم اگه کسی میدونه میشه بهم بگه؟😂💓💜)که مامان مینی اومد و صدامون کرد رفتیم پایین و شاممون رو خوردیم یکم به آجوما کمک کردیم که میزرو جم کنه.........جمع کردیم و داشتیم میرفتیم تو اتاق که بابام صدام کرد و گفت بیاید اینجا کارتون دارم ماهم رفتیم اونجا نشستیم رو مبل و مامانامونم اومدن در گوش مینی گفتم:
×دیدی گفتم اینا میخوان ما یه کاری انجام بدیم
+آفرین خیلی از موخت کار کشیدی خو خودمم میدونستم اینو
میخواستم یه فوش بهش بدم که مامانم گفت در گوشی تو جمع بده بابای مینی گفت
ب.م بچه ها میخواستیم یه موضوعی رو بهتون بگیم ما چند روز پیشیه هتلخریدیم
+×میدونیم
م.م ماشالا همچیم میدونید😅
+×ما اینیم دیگه
ازین هماهنگ بودنمون خندمون گرفتو زدیم زیر خنده
ب.ی اهم اهم ...... الان هم اون هتل دوتا اداره کننده میخواد
م.ی که ماهم تصمیم گرفتیم شما دوتا اونجا رو اداره کنید چون دیگه ما نمیتونیم
م.م کی بهتر از شما
×آخه.........
ب.م آخه بی آخه از فردا میرید هتل
منو مینی چشمی گفتیم و رفتیم بالا اتاق مینی
×دیدی گفتم اینا میخوان ما اونجا رو اداره کنیم
+آیشششششسش فاک دو این زندگی.....الان چه گوهی بخوریم
×جدا نمیدونم
پایان
میدونم کم شد ولی حمایتا از پارت قبلی خیلی کمه فقط یه نفر لایک کرده😭😭😭🥺
قول میدم ازین به بعد زود به زود بزارم🥰
شما هم قول بدبد که لایک کنید🙃
P5
که یهو یه پیرزن رو دیدیم دوتا قابلمه رامن درست کرده که یهو مارو دید بلند شد و به سمت ما اومد و گفت حتما گشنتونه بیاید باهم بخوریم من یذره دودل بودم به جیمین نگاه کردم و گفت
از زبان جیمین
تو راه نقشه گم شدو مجبور شدیم که تو جامون واستیم و فقط آب بخوریم ولی آب که گشنگی بر طرف نمیکرد بدتر گشنمون میکرد(من اینطوریم هرچقدر آب میخورم بیشتر گشنم میشه شما چی؟) تهیونگ بهم گفت که یه نور داره میبینه رفیتیم سمت نور که فهمیدیم نور آتیش بوده و یه پیرزن نشسته بود و رامن درست کرده بود ولی یه پیرزن تنها وسط جنگل چیکار میکرد؟ازکجا فهمید ما گشنمونه؟اصلا وقتی تنهاس چرا سه تا ضرف آورده؟
وایییی اصلا ولش این سوالای مزخرف ذهنمو گشنمههههههه یه نگاه به تهیونگ کردم که دیدم اونم داره منو نگاه میکنه مژمعنم این سوالا برای اونم پیش اومده با سرم رو کج کردم که اشکالی نداره بریم بخوریم و اونم سرشو با پایین کرد که یعنی باش رفتیم سمت اون پیرزن که بهمون دوتا کاسه با چاپستیک داد یکم عجیب لباس پوشیده بود (عکس لباس پیرزن و استایل جیمین و تهیونگ رو میزارم) پیرزن اونیکی قابلمه رو خورد ماهم اینیکی ولی جرا دوتا؟چرا رنگ رامن ما با اون فرق داشت آیششششششششش وقتی خوردیم سرمون گیج رفت و تیونگ یهو غش کرد رفتم سمتش که یهو منم بیهوش شدم و سیاهی.......
از زبان مینی
مامانم درو باز کرد که یهو یونا و مامان باباش اومدن داخل ازین که یونا رو دوباره دیدم ذوق کردم چون دلم واسش تنگ شده بود با اینکه صب دیده بودمش مامانم و خاله همیشه میگن منو یونا مثل دوقولو های از هم جدا شده ایم😅واقعا راست میگفتن چون هر غذایی من دوست داشتم اونم داشت هر رنگی اون دوست داشت منم داشتم خلاصه سلیقه هامون مثل هم بود بگزریم.....(همون اتفاقایی که افتاد)یونا اینا اومدن داخل و ما دوتا رفتیم اتاق من و یکم درباره ی اون یاروعه که گرفتیمش و تو کارگاه بود حرف زدیم(بچه ها من زیاد در باره ی مافیا ها نمیدونم اگه کسی میدونه میشه بهم بگه؟😂💓💜)که مامان مینی اومد و صدامون کرد رفتیم پایین و شاممون رو خوردیم یکم به آجوما کمک کردیم که میزرو جم کنه.........جمع کردیم و داشتیم میرفتیم تو اتاق که بابام صدام کرد و گفت بیاید اینجا کارتون دارم ماهم رفتیم اونجا نشستیم رو مبل و مامانامونم اومدن در گوش مینی گفتم:
×دیدی گفتم اینا میخوان ما یه کاری انجام بدیم
+آفرین خیلی از موخت کار کشیدی خو خودمم میدونستم اینو
میخواستم یه فوش بهش بدم که مامانم گفت در گوشی تو جمع بده بابای مینی گفت
ب.م بچه ها میخواستیم یه موضوعی رو بهتون بگیم ما چند روز پیشیه هتلخریدیم
+×میدونیم
م.م ماشالا همچیم میدونید😅
+×ما اینیم دیگه
ازین هماهنگ بودنمون خندمون گرفتو زدیم زیر خنده
ب.ی اهم اهم ...... الان هم اون هتل دوتا اداره کننده میخواد
م.ی که ماهم تصمیم گرفتیم شما دوتا اونجا رو اداره کنید چون دیگه ما نمیتونیم
م.م کی بهتر از شما
×آخه.........
ب.م آخه بی آخه از فردا میرید هتل
منو مینی چشمی گفتیم و رفتیم بالا اتاق مینی
×دیدی گفتم اینا میخوان ما اونجا رو اداره کنیم
+آیشششششسش فاک دو این زندگی.....الان چه گوهی بخوریم
×جدا نمیدونم
پایان
میدونم کم شد ولی حمایتا از پارت قبلی خیلی کمه فقط یه نفر لایک کرده😭😭😭🥺
قول میدم ازین به بعد زود به زود بزارم🥰
شما هم قول بدبد که لایک کنید🙃
۳.۲k
۲۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.