فیک ٨
ویو
رونا
صبح بیدار شدم رفتم بیرون دیدم همه جمع شدن به جز خودم
رفتم کناره ته نشستم
رونا: صبح بخیر
همه: صبحه توهم بخیر
یک دفع ته دره گوشم گفت
ته:زود ازش معذرت خواهی کن
رونا:ایش
رونا:امم کوک معذرت میخوام با اینکه تو از من جدا شدی من یه کوچولو از دستت دلخور بودم دیشب خشممو روت خالی کردم ببخشید
کوک:اشکالی نداره دیگه تموم شده
ویو بنده
هیچ کس صحبت نمیکرد انگار ته اذیت میشد
تهیونک تصمیم گرفت حرف بزنه
ته:خب رونا بعد از غذا آماده شو بریم شرکت
رونا:باش
بعد از غذا همه رفتن سره کارشون فقط ته و رونا مونده بودن
رونا داخلع اتاق بود دنباله لباس میگشت که پیدا کرد
لباسم پوشید داخلع اینه به خودش نگاه میکرد رونا دختری بسیار زیبای بود که میتونست مردمو جذبهخودش کنه
وقتی لباشو پوشید از اتاق اومد بیرون دیده ته کنار دره
رونا:ترسیدم چرا هیچی نمیگی
ته:به من چه بریم
رونا و ته رفتن سوار ماشین شدن وسط راه بودن که رونا گفت
رونا:چرا داریم میرم شرکت....
ته:نگاه اون شرکت ماله کسی هست قرار بخریمش ولی اونا گفتن باید زنو بچه داشته باشی منم نداشتم مجبور شدم تور به سرپرستی بگیرم اونجا رفتیم اگر گفتن مامانت کجاست بگو مرده فهمیدی (نگاه ترسناک
رونا: آره (بغض
بعد از چند دقیقه رسیدن شرکت رسیدن کلی خبرنگار اومده بودن وقتی پیاده شدن همه هجوم آوردند سمته ته
همش سولای عجیب میپرسیدن
«این دختر کی
@اقای کیم شما دوست دختر گرفتین
$اقای کیم لطفاً به سوالاته ما جواب بدین این دختر کی
ته:ایشون دختره منه
$چرا هیچ وقت به نگفتید دختر دارین پس اگر دختر دارین همسرتون کجاست
ته دیگه صبرش تموم شد همه خبرنگاران رو کنار زد و رفت داخل
رونا
صبح بیدار شدم رفتم بیرون دیدم همه جمع شدن به جز خودم
رفتم کناره ته نشستم
رونا: صبح بخیر
همه: صبحه توهم بخیر
یک دفع ته دره گوشم گفت
ته:زود ازش معذرت خواهی کن
رونا:ایش
رونا:امم کوک معذرت میخوام با اینکه تو از من جدا شدی من یه کوچولو از دستت دلخور بودم دیشب خشممو روت خالی کردم ببخشید
کوک:اشکالی نداره دیگه تموم شده
ویو بنده
هیچ کس صحبت نمیکرد انگار ته اذیت میشد
تهیونک تصمیم گرفت حرف بزنه
ته:خب رونا بعد از غذا آماده شو بریم شرکت
رونا:باش
بعد از غذا همه رفتن سره کارشون فقط ته و رونا مونده بودن
رونا داخلع اتاق بود دنباله لباس میگشت که پیدا کرد
لباسم پوشید داخلع اینه به خودش نگاه میکرد رونا دختری بسیار زیبای بود که میتونست مردمو جذبهخودش کنه
وقتی لباشو پوشید از اتاق اومد بیرون دیده ته کنار دره
رونا:ترسیدم چرا هیچی نمیگی
ته:به من چه بریم
رونا و ته رفتن سوار ماشین شدن وسط راه بودن که رونا گفت
رونا:چرا داریم میرم شرکت....
ته:نگاه اون شرکت ماله کسی هست قرار بخریمش ولی اونا گفتن باید زنو بچه داشته باشی منم نداشتم مجبور شدم تور به سرپرستی بگیرم اونجا رفتیم اگر گفتن مامانت کجاست بگو مرده فهمیدی (نگاه ترسناک
رونا: آره (بغض
بعد از چند دقیقه رسیدن شرکت رسیدن کلی خبرنگار اومده بودن وقتی پیاده شدن همه هجوم آوردند سمته ته
همش سولای عجیب میپرسیدن
«این دختر کی
@اقای کیم شما دوست دختر گرفتین
$اقای کیم لطفاً به سوالاته ما جواب بدین این دختر کی
ته:ایشون دختره منه
$چرا هیچ وقت به نگفتید دختر دارین پس اگر دختر دارین همسرتون کجاست
ته دیگه صبرش تموم شد همه خبرنگاران رو کنار زد و رفت داخل
۱۹.۳k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.