PART 7 وقتی بین یچه هاش فرق میذاشت 😁😁
خانواده کیم به محل قرار رسیدن یه پارک خوب خوشگل و باحال با کلی وسایل بازی
یونا حتی نمیتونست به اینا فکر کنه انقدر خوشحال بود که میخواست پرواز کنه
(میدونم خیلی دارم میپرم ولی میرم جای حساسشششش)
پرش به یه ذره مونده به ساعت7
ا/ت خیلی با ذوق داشت به2تا فرشته هاش نگاه میکرد
که یهو متوجه شد چند نفر دارن یونا و یوجین رو میزنن
ا/ت: تهیونگ... تهیونگ... تهیونگاااااااا
تهیونگ: چیهههه
تهیونگ: یوجین و یوناا (و اشاره میکنه به چند نفری دارن بچه هارو اذیت میکنن
تهیونگ تا کلمه یوجین رو شنید سریع حمله ور شد سمت یوجین
تهیونگ شروع کرد اونارو کتک زدن و بعدش دست یوجینو کشید سمت خودش
یونا که به خاطر اون صحنه داش گریه میکرد وقتی پردش دست برادرشو کشید و اونو تنها. کذاشت گریه هاش شدید تر شد و از ترسش پشت سر پدر و برادرش راه رقت
10مین بعد که هم یونا و یوجین اروم شدن
یونا: مامان بابایی و داداشی من بلاتون یه نقاشی کلشیدم🙂🤭
ا/ت و یوجین: نقاشی
یونا: هوم
یونا میره و از ماشین چندتا نقاشی میاره
یه یوجین و ا/ت میده و اخریش واسه تهیونگ بود
یونا: بفرمایدد بابایی نقاشی ارزو هاتونو کشیدم
تهیونگ: ارزو هام؟
یونا: یه شب دیدم تو خواب حرف میزلید درباره اینکه کالشکی یه بچه پسل داشتید
منم این نقاشیو به خاطل شما کشبدم
تهیونگ حتی بدون انکه به نقاشی یونا نگاه کنه اونو پاره میکنه
یونا با دستای ظرف و کوچیکش برگه های تکه تکه شده نقاشیش رو تو دست میگیره که تا صبح به خاطرش بیدار بود و حتی مداد رنگی های درست و حسابی هم نداشت
یونا دیگه نتونست تحمل کنه و داد زد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یونا: بابااااا بسهههه انقدر بینمون فرق نذاررر از وقتی به دنیا اومدم به یوجین توجه میکردی همیشه براش چیزایی قشنگ قشنک میخریدی و منم فقط با حسرت نکاه میکردم بابایی تو فقط به یوجین توجه میکردی مگه چی میشه منم دوست داشته باشی ها هان تروخدااااا یه ذرم منو دوست داشته باش نکا من جقدر به خاطرت تا صبح تقاشی کشیدم بعد تو پاره کردی چقدر حرفات توی ذهنم تکرار میشه که میگی پسر پسر خوب دخترچی کمتر از پسر داره دوستداری من برم زیر ماشین دوست داری برم زیر ماشین
هااااا بابایییییی دوست دارییییی کاشکی. دختر نداشتیی
تهیونگ: اره(با سردی تمام)
یونا: حرف اره پدرش تو ذهنش پلی میشد
اره بابایی جونم منم هر شب از خدا خواهش میکنم که بمیرم خواهش میکردم زمان رو به عقب برمیگردون و منو پسر میکرد دعا میکردممم کاشکی نبودمممممم تا مامانی به خاطر غذاشو با شماها نخوره و بیاد غذای منو بده منم دعا میکردم ایشالا بمیرمم تا داداشی شاهد صحنه هاس دعوای منو و تو نباشههه همه فک میکنن من بابا ندارم نمیدونی وقتی فهمیدم مدرسه یوجینو جدا کردی چون ازم خجالت میکشیدی چقدر ناراحت شدم و هر شب گریه میکردم دلم میخواست اجی خوبی واسه یوجین باشم ولی ولی ببخشید داداشی دیگه از یادت ببر که اجیی داشتتیییییییی
بابا.....بااا بااااااااااااا من تورو به خاطر اینکه برای اسباب بازی و اتاق خوب فراهم نکردی هیچوقت باهام غذا نخوردی و هیچقوت دست رو سرم نکشیدی و نازم نکردی هیچقوت منو قهرمانم و قندقم صدام نکردی میبیخشم به خاطر اینکه دوستم نداشتی و منو هیجا نمیبوردی میبیخشم حالا شماهامنو ببخشین که تنهاتون میذارم
.ـــــــــــــــــــــــ
دخترک توی سرما شروع میکنه و دیودن چون گریه میکرد جلوشو نمیدید هیچی دیگه براش مهم نبود مه یهو با یه نور سفیدی......
خماری
شرط
فالو: 10
چرا یکی دیگه اومده فیک منو ادامه میده
دزدددد😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏
یونا حتی نمیتونست به اینا فکر کنه انقدر خوشحال بود که میخواست پرواز کنه
(میدونم خیلی دارم میپرم ولی میرم جای حساسشششش)
پرش به یه ذره مونده به ساعت7
ا/ت خیلی با ذوق داشت به2تا فرشته هاش نگاه میکرد
که یهو متوجه شد چند نفر دارن یونا و یوجین رو میزنن
ا/ت: تهیونگ... تهیونگ... تهیونگاااااااا
تهیونگ: چیهههه
تهیونگ: یوجین و یوناا (و اشاره میکنه به چند نفری دارن بچه هارو اذیت میکنن
تهیونگ تا کلمه یوجین رو شنید سریع حمله ور شد سمت یوجین
تهیونگ شروع کرد اونارو کتک زدن و بعدش دست یوجینو کشید سمت خودش
یونا که به خاطر اون صحنه داش گریه میکرد وقتی پردش دست برادرشو کشید و اونو تنها. کذاشت گریه هاش شدید تر شد و از ترسش پشت سر پدر و برادرش راه رقت
10مین بعد که هم یونا و یوجین اروم شدن
یونا: مامان بابایی و داداشی من بلاتون یه نقاشی کلشیدم🙂🤭
ا/ت و یوجین: نقاشی
یونا: هوم
یونا میره و از ماشین چندتا نقاشی میاره
یه یوجین و ا/ت میده و اخریش واسه تهیونگ بود
یونا: بفرمایدد بابایی نقاشی ارزو هاتونو کشیدم
تهیونگ: ارزو هام؟
یونا: یه شب دیدم تو خواب حرف میزلید درباره اینکه کالشکی یه بچه پسل داشتید
منم این نقاشیو به خاطل شما کشبدم
تهیونگ حتی بدون انکه به نقاشی یونا نگاه کنه اونو پاره میکنه
یونا با دستای ظرف و کوچیکش برگه های تکه تکه شده نقاشیش رو تو دست میگیره که تا صبح به خاطرش بیدار بود و حتی مداد رنگی های درست و حسابی هم نداشت
یونا دیگه نتونست تحمل کنه و داد زد
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یونا: بابااااا بسهههه انقدر بینمون فرق نذاررر از وقتی به دنیا اومدم به یوجین توجه میکردی همیشه براش چیزایی قشنگ قشنک میخریدی و منم فقط با حسرت نکاه میکردم بابایی تو فقط به یوجین توجه میکردی مگه چی میشه منم دوست داشته باشی ها هان تروخدااااا یه ذرم منو دوست داشته باش نکا من جقدر به خاطرت تا صبح تقاشی کشیدم بعد تو پاره کردی چقدر حرفات توی ذهنم تکرار میشه که میگی پسر پسر خوب دخترچی کمتر از پسر داره دوستداری من برم زیر ماشین دوست داری برم زیر ماشین
هااااا بابایییییی دوست دارییییی کاشکی. دختر نداشتیی
تهیونگ: اره(با سردی تمام)
یونا: حرف اره پدرش تو ذهنش پلی میشد
اره بابایی جونم منم هر شب از خدا خواهش میکنم که بمیرم خواهش میکردم زمان رو به عقب برمیگردون و منو پسر میکرد دعا میکردممم کاشکی نبودمممممم تا مامانی به خاطر غذاشو با شماها نخوره و بیاد غذای منو بده منم دعا میکردم ایشالا بمیرمم تا داداشی شاهد صحنه هاس دعوای منو و تو نباشههه همه فک میکنن من بابا ندارم نمیدونی وقتی فهمیدم مدرسه یوجینو جدا کردی چون ازم خجالت میکشیدی چقدر ناراحت شدم و هر شب گریه میکردم دلم میخواست اجی خوبی واسه یوجین باشم ولی ولی ببخشید داداشی دیگه از یادت ببر که اجیی داشتتیییییییی
بابا.....بااا بااااااااااااا من تورو به خاطر اینکه برای اسباب بازی و اتاق خوب فراهم نکردی هیچوقت باهام غذا نخوردی و هیچقوت دست رو سرم نکشیدی و نازم نکردی هیچقوت منو قهرمانم و قندقم صدام نکردی میبیخشم به خاطر اینکه دوستم نداشتی و منو هیجا نمیبوردی میبیخشم حالا شماهامنو ببخشین که تنهاتون میذارم
.ـــــــــــــــــــــــ
دخترک توی سرما شروع میکنه و دیودن چون گریه میکرد جلوشو نمیدید هیچی دیگه براش مهم نبود مه یهو با یه نور سفیدی......
خماری
شرط
فالو: 10
چرا یکی دیگه اومده فیک منو ادامه میده
دزدددد😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏😏
۳۲.۵k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.