Ugly fan and hot fucker(پارت ۹)
نفسش رو بیرون داد...هوا سرد شده بود و بارون سنگینی داشت میبارید!
وارد پارکینگ شد و بعد از اینکه سوار ماشینش شد با حالت بی حسی راه افتاد!
حتی بعد از رابطه هم حس خوشحالی نمیکرد...دقیقا از کی نخندیده بود؟...یه خنده
واقعی!
میخواست ماسکش رو از صورتش بکنه که با دیدن پسر ریز جثه ای که گوشه
خیابون زیربارون ایستاده بود و با چهره مظلومی به ماشینش زل زده بود و انگشت
شصتش رو به سمتش گرفته بود بی خیال شد!
تو اون ساعت از شب هیچ ماشینی از این منطقه رد نمیشد و این بارون هم
حاال حاال ها بند بیا نبود اما این باعث نمیشد که تهیونگ بخواد اون موش آبکشیده
رو سوار کنه تا گند بکشه به ماشین عزیزش!
نگاهش رو با سردی از پسر گرفت و حتی پاش رو بیشتر رو گاز فشرد و اون
لحظه دید...نگاه غم زده و ناامید اون پسر رو از پشت شیشه های بخار گرفته
عینکش دید!
نفسش رو بیرون داد...از آینه جلو به پسری که با بی رحمی از کنارش رد شده بود
نگاهی انداخت!
پوفی کرد...شاید بهتر بود کمی محض رضای خدا به کسی کمک میکرد!
پاش رو روی ترمز گذاشت...متوجه شد که نگاه پسر روی ماشینش میخکوب شده
به آرومی دنده عقب گرفت و لحظه بعد جلوی پاهای پسر متوقف شد!
پنجره کمک راننده رو پایین داد
_زود سوار شو...تا جایی میرسونمت!
پسر ریز جثه که انگار فقط منتظر همون دوتا جمله بود سریع داخل ماشین پرید و
تهیونگ با چشم خودش به فاک رفتن صندلی ماشینش رو دید!
پسر با همون عینکای بخار گرفته به سمتش مایل شد در حالی که تند تند سرش رو
به منظور تشکر خم و راست میکرد، یک ریز هم حرف میزد
_ممنون آقا اگه شما نبودید واقعا اینجا میموندم...خیلی ممنون..واقعا
مرسی...من...
حرفش با دادی که مرد پشت فرمون زد نصفه موند...چرا که هر بار پسر سرش
رو تکون میداد آب کثیف موهاش به سمت تهیونگ شیرجه میزد و کل صورت و
لباساش رو خیس میکرد !
جونگکوک که متوجه قضیه شد با دیدن نگاه برزخی مردی که فقط ازش دو جفت چشم مشخص بود تو جاش فرو رفت و زمزمه کرد
_ببخشید!
وارد پارکینگ شد و بعد از اینکه سوار ماشینش شد با حالت بی حسی راه افتاد!
حتی بعد از رابطه هم حس خوشحالی نمیکرد...دقیقا از کی نخندیده بود؟...یه خنده
واقعی!
میخواست ماسکش رو از صورتش بکنه که با دیدن پسر ریز جثه ای که گوشه
خیابون زیربارون ایستاده بود و با چهره مظلومی به ماشینش زل زده بود و انگشت
شصتش رو به سمتش گرفته بود بی خیال شد!
تو اون ساعت از شب هیچ ماشینی از این منطقه رد نمیشد و این بارون هم
حاال حاال ها بند بیا نبود اما این باعث نمیشد که تهیونگ بخواد اون موش آبکشیده
رو سوار کنه تا گند بکشه به ماشین عزیزش!
نگاهش رو با سردی از پسر گرفت و حتی پاش رو بیشتر رو گاز فشرد و اون
لحظه دید...نگاه غم زده و ناامید اون پسر رو از پشت شیشه های بخار گرفته
عینکش دید!
نفسش رو بیرون داد...از آینه جلو به پسری که با بی رحمی از کنارش رد شده بود
نگاهی انداخت!
پوفی کرد...شاید بهتر بود کمی محض رضای خدا به کسی کمک میکرد!
پاش رو روی ترمز گذاشت...متوجه شد که نگاه پسر روی ماشینش میخکوب شده
به آرومی دنده عقب گرفت و لحظه بعد جلوی پاهای پسر متوقف شد!
پنجره کمک راننده رو پایین داد
_زود سوار شو...تا جایی میرسونمت!
پسر ریز جثه که انگار فقط منتظر همون دوتا جمله بود سریع داخل ماشین پرید و
تهیونگ با چشم خودش به فاک رفتن صندلی ماشینش رو دید!
پسر با همون عینکای بخار گرفته به سمتش مایل شد در حالی که تند تند سرش رو
به منظور تشکر خم و راست میکرد، یک ریز هم حرف میزد
_ممنون آقا اگه شما نبودید واقعا اینجا میموندم...خیلی ممنون..واقعا
مرسی...من...
حرفش با دادی که مرد پشت فرمون زد نصفه موند...چرا که هر بار پسر سرش
رو تکون میداد آب کثیف موهاش به سمت تهیونگ شیرجه میزد و کل صورت و
لباساش رو خیس میکرد !
جونگکوک که متوجه قضیه شد با دیدن نگاه برزخی مردی که فقط ازش دو جفت چشم مشخص بود تو جاش فرو رفت و زمزمه کرد
_ببخشید!
۵.۱k
۰۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.