رمان ماه من🌙🙂
part 47
نیکا:
در اتاق متین و زدم و رفتم تو...
من:چیکا میکنیییی؟
متین:بیا عشقم بیکارم دارم عکسای تورو میبینم
من:الکی داری خر میکنی یا واقعی؟
متین:خر میکنم
نشستم رو تخت و با بالشت زدم تو سرش
من:کثافت...
متین:شوخی کردم
بهش چشم غره رفتم
متین:نیکا
من:هااا؟
متین:یه چیز مهم باید بهت بگم
من:چی؟
متین:باید برم دبی!!
من:هاااا؟
متین:باید برم دبی نیکا برا کارای شرکت
من:بعد چند سال تازه باهمیم یک ماهم نشده بعد میخوای بری دبی چرا ممد نمیره چرا مهراب نمیره ارسلان بره اصلا
متین:نیکام منم دوست ندارم برم ولی مهراب مشغول کارهای دیگه شرکته باید بمونه اینجا نیازش دارن ممدم پاشو کرده تو یه کفش میگه سری قبل من رفتم دیگه نمیرم ارسلانم که کلا غیب شده نیست چیکار کنم کارها مهمه ولش کنم رو هوا بمونه
من:بسه دیگه هزار تا دلیل آوردی باشه ولی زود برگرد...😭
متین:باشه عشقم...بیا بغلم ببینم
محکم بغلش کردم...
من:امشبم اینجا میخوابم اصلا...
متین:اگه بهم تجاوز نکنی اوکیه...
من:هینننن دهنتو ببند...!!!
با بالشت زدم مجددا تو سرش
متین:باشه بابا ضربه مغزی شدم😂
من:خیلی بیشوری اصلا اتاق خودم میخوابم...
متین:نه نه بمونننن
من:نمیخوام...
پاشدم برم که گفت:برات نوتلا و لواشک و پاستیل میخرمممم
من:خریدم ببر...😁🥺
متین:ایح ورشکست میشم که...
من:خود دانی من رفتم...
متین:باشه بیا نرووو...
دستمو گرفت کشید که پرت شدم تو بغلش بعدم بغلم کرد داراز کشیدیم چشماشو بست مثلا خوابید...
من:له شدم متین...
متین:هیس بخواب...
من:بیشور...😑
.
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
نیکا:
در اتاق متین و زدم و رفتم تو...
من:چیکا میکنیییی؟
متین:بیا عشقم بیکارم دارم عکسای تورو میبینم
من:الکی داری خر میکنی یا واقعی؟
متین:خر میکنم
نشستم رو تخت و با بالشت زدم تو سرش
من:کثافت...
متین:شوخی کردم
بهش چشم غره رفتم
متین:نیکا
من:هااا؟
متین:یه چیز مهم باید بهت بگم
من:چی؟
متین:باید برم دبی!!
من:هاااا؟
متین:باید برم دبی نیکا برا کارای شرکت
من:بعد چند سال تازه باهمیم یک ماهم نشده بعد میخوای بری دبی چرا ممد نمیره چرا مهراب نمیره ارسلان بره اصلا
متین:نیکام منم دوست ندارم برم ولی مهراب مشغول کارهای دیگه شرکته باید بمونه اینجا نیازش دارن ممدم پاشو کرده تو یه کفش میگه سری قبل من رفتم دیگه نمیرم ارسلانم که کلا غیب شده نیست چیکار کنم کارها مهمه ولش کنم رو هوا بمونه
من:بسه دیگه هزار تا دلیل آوردی باشه ولی زود برگرد...😭
متین:باشه عشقم...بیا بغلم ببینم
محکم بغلش کردم...
من:امشبم اینجا میخوابم اصلا...
متین:اگه بهم تجاوز نکنی اوکیه...
من:هینننن دهنتو ببند...!!!
با بالشت زدم مجددا تو سرش
متین:باشه بابا ضربه مغزی شدم😂
من:خیلی بیشوری اصلا اتاق خودم میخوابم...
متین:نه نه بمونننن
من:نمیخوام...
پاشدم برم که گفت:برات نوتلا و لواشک و پاستیل میخرمممم
من:خریدم ببر...😁🥺
متین:ایح ورشکست میشم که...
من:خود دانی من رفتم...
متین:باشه بیا نرووو...
دستمو گرفت کشید که پرت شدم تو بغلش بعدم بغلم کرد داراز کشیدیم چشماشو بست مثلا خوابید...
من:له شدم متین...
متین:هیس بخواب...
من:بیشور...😑
.
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
۲۸.۳k
۰۳ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.