دختری از جنس جاسوس(پارت13)
فردا وقتی همه بیدار شدن و صبحانه خوردن وسایل هاشون رو جمع کردن تا برن به چشمه ستاره وسط راه جولیا به سرش زد که انیا هل بده تا بیفته زمین و دامیان بفهمه انیا چقدر اسکله خلاصه وقتی به ی تنه ی بزرگ درخت رسیدن انیا یه پاشو رو رد کرد ولی تا اومد اون یکی رو رد کنه جولیا خیلی نامحسوس هلش داد و خندید و گفت…
جولیا:اخی چلفتی بی دست و پا
چیزی نمونده بود که انیا گریش بگیره چشاش پر اشک بود یهو دامیان اومد جلوشو به جولیا گفت…
دامیان:مگه مرض داری بچه رو هل میدی
جولیا هی چی نگفت بعد انیا گفت…
انیا:پسر دوم تو از انیا دفاع کردی مثل کلاس اول
دامیان:من نمیزارم کسی کله صورتیم رو اذیت کنه
و بعد دامیان یه نگا به مچ پای انیا انداخت و گفت…
دامیان:کبود شده میتونی راه بری
انیا:نمیدونم بزار ببینم اخ ای ای ای نه نمیتونم
و شروع کرد گریه کردن
جولیا:لوس ننر نمردی که زخم شمشیر هم نیس
دامیان:تو یکی خفه بخاطر تو اینجوری شد
و بعد انیا رو بغل کرد و راه افتاد بخاطر اینکه انیا رو بغل کرده بود سرعتش کم شد از گروه عقب افتاد که یهو یه ببر اومد جلوشون و میخواست بخورتشون دامیان انیا رو گذاشت زمین و تبدیل به یه پلنگ سیاه شد و به ببره حمله کرد یکم زخمی شد ولی ببر رو فراری داد دیگه داشت شب میشد اونا سریع یکی از سوراخ های بزرگ تنه ی درخت ها اتیش درست کردن و خوابیدن فردا زخم های دامیان و کبودی پای انیا بهتر شده بود فرداش بعد از اینکه کلی راه رفتن بالاخره به چشمه رسیدن وقتی رسیدن بکی و دمتریوس سریع گفتن…
بکی و دمتریوس:کجا بودید سالمید دامیان چرا انقدر لباست پاره و پورس
بکی:رفته بودید دودور ددر
دمتریوس:حیوون بهتون حمله کرد
دامیان:اره ببر بهمون حمله کرد و منم پلنگ شدم و باهاش در افتاد
بکی:شب کجا خوابیدید؟؟
انیا:تو تنه درخت
بعد حرفاشون کلی تو چشمه اب بازی کردن و کلی کار دیگه و قبل از غروب افتاب برگشتن مدرسه
اکیپ دامیان اول از همه رفت حموم(تو اتاق چهارتا اتاقک تو حموم هست هر اتاقک برای یه نفره)
بعدش یه بازی کردن دخترا جدا بودن و پسرا جدا قرار بود اگه دخترا بردن یواشکی نفری یکی بزنن پس کله ی جولیا اگه پسرا ببرن نفری یدونه میزدن پس کله ی الکس
اخرش هم دخترا بردن و جولیا رو زدن😁😁
جولیا:اخی چلفتی بی دست و پا
چیزی نمونده بود که انیا گریش بگیره چشاش پر اشک بود یهو دامیان اومد جلوشو به جولیا گفت…
دامیان:مگه مرض داری بچه رو هل میدی
جولیا هی چی نگفت بعد انیا گفت…
انیا:پسر دوم تو از انیا دفاع کردی مثل کلاس اول
دامیان:من نمیزارم کسی کله صورتیم رو اذیت کنه
و بعد دامیان یه نگا به مچ پای انیا انداخت و گفت…
دامیان:کبود شده میتونی راه بری
انیا:نمیدونم بزار ببینم اخ ای ای ای نه نمیتونم
و شروع کرد گریه کردن
جولیا:لوس ننر نمردی که زخم شمشیر هم نیس
دامیان:تو یکی خفه بخاطر تو اینجوری شد
و بعد انیا رو بغل کرد و راه افتاد بخاطر اینکه انیا رو بغل کرده بود سرعتش کم شد از گروه عقب افتاد که یهو یه ببر اومد جلوشون و میخواست بخورتشون دامیان انیا رو گذاشت زمین و تبدیل به یه پلنگ سیاه شد و به ببره حمله کرد یکم زخمی شد ولی ببر رو فراری داد دیگه داشت شب میشد اونا سریع یکی از سوراخ های بزرگ تنه ی درخت ها اتیش درست کردن و خوابیدن فردا زخم های دامیان و کبودی پای انیا بهتر شده بود فرداش بعد از اینکه کلی راه رفتن بالاخره به چشمه رسیدن وقتی رسیدن بکی و دمتریوس سریع گفتن…
بکی و دمتریوس:کجا بودید سالمید دامیان چرا انقدر لباست پاره و پورس
بکی:رفته بودید دودور ددر
دمتریوس:حیوون بهتون حمله کرد
دامیان:اره ببر بهمون حمله کرد و منم پلنگ شدم و باهاش در افتاد
بکی:شب کجا خوابیدید؟؟
انیا:تو تنه درخت
بعد حرفاشون کلی تو چشمه اب بازی کردن و کلی کار دیگه و قبل از غروب افتاب برگشتن مدرسه
اکیپ دامیان اول از همه رفت حموم(تو اتاق چهارتا اتاقک تو حموم هست هر اتاقک برای یه نفره)
بعدش یه بازی کردن دخترا جدا بودن و پسرا جدا قرار بود اگه دخترا بردن یواشکی نفری یکی بزنن پس کله ی جولیا اگه پسرا ببرن نفری یدونه میزدن پس کله ی الکس
اخرش هم دخترا بردن و جولیا رو زدن😁😁
۴.۰k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.