ازدواج قرار دادی ۲۱
ات از اتاق جیمین رفت بیرون و رفت تو اتاق خودش
و لباسش رو عوض کرد و بعد رفت توی کتابخونه
و کتاب ترسناکی برداشت و شروع کرد
اون کتاب رو خوندن
جیمین
انگار که ات هم از من خوشش نمی یومد
پس این یه حسه دو طرفه اس،
اما کاش بهش نمی گفتم که بی کس و کاره البته برام
مهم نیس که دلش شیکست یا نه
اما به نظرم حرف بدی بهش زدم
ات
خیلی دلم شیکسته بود اونی جیمین عوضی
(ببخشید جیمین) چطور تونست بگه براش مهم نیست که من پدر و مادر دارم یا نه،چرا اصلا من سره این موضوع دارم
گریه می کنم؟
من باید آدم قوی ای باشم،اصلا باید ادامه ی کتابم رو بخونم
راوی:
شب شد ولی ات بازم تو کتابخونه بود و داشت کتاب می خوند کسی در زد و گفت:
خانم لطفا بیاید شام حاضره
ات:
اومدم،ممنونم که گفتی
#جیمین
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
و لباسش رو عوض کرد و بعد رفت توی کتابخونه
و کتاب ترسناکی برداشت و شروع کرد
اون کتاب رو خوندن
جیمین
انگار که ات هم از من خوشش نمی یومد
پس این یه حسه دو طرفه اس،
اما کاش بهش نمی گفتم که بی کس و کاره البته برام
مهم نیس که دلش شیکست یا نه
اما به نظرم حرف بدی بهش زدم
ات
خیلی دلم شیکسته بود اونی جیمین عوضی
(ببخشید جیمین) چطور تونست بگه براش مهم نیست که من پدر و مادر دارم یا نه،چرا اصلا من سره این موضوع دارم
گریه می کنم؟
من باید آدم قوی ای باشم،اصلا باید ادامه ی کتابم رو بخونم
راوی:
شب شد ولی ات بازم تو کتابخونه بود و داشت کتاب می خوند کسی در زد و گفت:
خانم لطفا بیاید شام حاضره
ات:
اومدم،ممنونم که گفتی
#جیمین
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
۳.۱k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.