کسی که خانوادم شد p53
( ات ویو )
داشتم به دختر بچه ای که تو بغل مامانش مچاله شده بود نگاه می کردم.....این.....منم؟......اینجا کجاست اصلا.....من کجام......دارم خواب میبینم؟.....اما.....این ها خیلی واقعی آن.....در باز شد و مردی وارد شد......نمیدونم چم شد اما انگار اون مرد و میشناختم.....احساس دلتنگی میکردم.....برای کسی که نمیدونم کیه......مرد به سمت مادر و بچه رفت.....بغلشون کرد......سر دختر و نوازش میکرد و من طوری بودم که انگار داره سر خودمو نوازش میکنه.....قلبم درد گرفت.....
( علامت دختر ٪ ، علامت مادرش/ علامت پدرش * )
* نگران نباش من ازتون مراقبت میکنم....بابا اینجاست.....
با...بابا؟.......می خواستم
برم نزدیک.....می خواستم لمسش کنم.....می خواستم باهاش حرف بزنم.....قبل از اینکه بهش برسم همه چیز سفید شد......همه چیز دورم سفید بود.....به اطراف میچرخیدم تا راهی پیدا کنم اما فقط سفیدی بود و سفیدی......یهویی انگار همه چیز دوباره رنگ گرفت.....اما اینبار تو اتاق نبودم.....تو جنگ بودم.....همون جنگل....نفسم رفت.....آخه.....چرا اینجا.....
دیدمشون همون مادر با بچه ی دستش.....داشت میدوید.....داشت فرار میکرد.....از دست کی.....برای چی.....پشت قاری پنهون شدن.....
٪ ماما کجا میریم؟
/ نترس عزیزم چیزی نیست.....
٪ بابا چرا نمیاد؟
/ نترس اونم میاد عزیزم.....
٪ ماما اونا کین دنبالمون؟
/ نیازی نیست نگران باشی عزیزم.....بابات ازمون مواظبت میکنه.....ازت مواظبت میکنیم.....
دختر بچه دیگه سوالی نپرسید و خودش رو تو بغل مامانش مچاله کرد.....از دست کی فرار میکردن.....چی شده......برای لحظه ای انگار صحنه ها تند شد......رد شدن...رد شدن....و رد شدن.....وایستاد.....میخکوب صحنه ی جلوم بودم......از حیرت و نا باوری دستمو روی دهنم گزاشتم اون مرد.....مرده بود.....اون پدر....مرده بود..... دختر بچه داشت داخل جنگل بالای سر پدرش اشک می ریخت و به لباس باباش چنگ میزد.....مادرش اونو بزور از باباش جدا کرد.....
/ عزیزم خوب به حرفم گوش بده خب....
چیزی از توی جیبش در آورد...
/ اینو بخور....باعث میشه جات امن باشه خب....
٪ نمی خوام....بابام.....بابا.....
/ عزیزم بهم گوش کن این خیلی مهمه....بابات این با آخرین نیروش ساخته.....تو باید اینو بخوری....اینجوری هم حافظت پاک میشه و هم نیمه ی خون آشامیت....
٪ اما مامان....پس تو چی
مادر به دختر بچش لبخندی زد که بوی رفتن و جدایی میداد.....سر دخترکشو ناز کرد....
/ ی روزی میرسه که دوباره برمیگردی......تا اون لحظه من همیشه کنارتم.....اینجام...
با انگشت اشاره اش به قلب دختر اشاره کرد......
/ عزیزم من هیچوقت از اینکه به دنیات اوردم پشیمون نیستم....دوست دارم.....خیلی زیاد.....
دوباره همه چی سریع شد.....من کی....گریه کرده بودم.....دستمو بالا آوردم و روی صورتم گذاشتم.....کل صورتم خیس بود.....همه چی عادی شد و سر ی صحنه ی دیگه ایستاد....
داشتم به دختر بچه ای که تو بغل مامانش مچاله شده بود نگاه می کردم.....این.....منم؟......اینجا کجاست اصلا.....من کجام......دارم خواب میبینم؟.....اما.....این ها خیلی واقعی آن.....در باز شد و مردی وارد شد......نمیدونم چم شد اما انگار اون مرد و میشناختم.....احساس دلتنگی میکردم.....برای کسی که نمیدونم کیه......مرد به سمت مادر و بچه رفت.....بغلشون کرد......سر دختر و نوازش میکرد و من طوری بودم که انگار داره سر خودمو نوازش میکنه.....قلبم درد گرفت.....
( علامت دختر ٪ ، علامت مادرش/ علامت پدرش * )
* نگران نباش من ازتون مراقبت میکنم....بابا اینجاست.....
با...بابا؟.......می خواستم
برم نزدیک.....می خواستم لمسش کنم.....می خواستم باهاش حرف بزنم.....قبل از اینکه بهش برسم همه چیز سفید شد......همه چیز دورم سفید بود.....به اطراف میچرخیدم تا راهی پیدا کنم اما فقط سفیدی بود و سفیدی......یهویی انگار همه چیز دوباره رنگ گرفت.....اما اینبار تو اتاق نبودم.....تو جنگ بودم.....همون جنگل....نفسم رفت.....آخه.....چرا اینجا.....
دیدمشون همون مادر با بچه ی دستش.....داشت میدوید.....داشت فرار میکرد.....از دست کی.....برای چی.....پشت قاری پنهون شدن.....
٪ ماما کجا میریم؟
/ نترس عزیزم چیزی نیست.....
٪ بابا چرا نمیاد؟
/ نترس اونم میاد عزیزم.....
٪ ماما اونا کین دنبالمون؟
/ نیازی نیست نگران باشی عزیزم.....بابات ازمون مواظبت میکنه.....ازت مواظبت میکنیم.....
دختر بچه دیگه سوالی نپرسید و خودش رو تو بغل مامانش مچاله کرد.....از دست کی فرار میکردن.....چی شده......برای لحظه ای انگار صحنه ها تند شد......رد شدن...رد شدن....و رد شدن.....وایستاد.....میخکوب صحنه ی جلوم بودم......از حیرت و نا باوری دستمو روی دهنم گزاشتم اون مرد.....مرده بود.....اون پدر....مرده بود..... دختر بچه داشت داخل جنگل بالای سر پدرش اشک می ریخت و به لباس باباش چنگ میزد.....مادرش اونو بزور از باباش جدا کرد.....
/ عزیزم خوب به حرفم گوش بده خب....
چیزی از توی جیبش در آورد...
/ اینو بخور....باعث میشه جات امن باشه خب....
٪ نمی خوام....بابام.....بابا.....
/ عزیزم بهم گوش کن این خیلی مهمه....بابات این با آخرین نیروش ساخته.....تو باید اینو بخوری....اینجوری هم حافظت پاک میشه و هم نیمه ی خون آشامیت....
٪ اما مامان....پس تو چی
مادر به دختر بچش لبخندی زد که بوی رفتن و جدایی میداد.....سر دخترکشو ناز کرد....
/ ی روزی میرسه که دوباره برمیگردی......تا اون لحظه من همیشه کنارتم.....اینجام...
با انگشت اشاره اش به قلب دختر اشاره کرد......
/ عزیزم من هیچوقت از اینکه به دنیات اوردم پشیمون نیستم....دوست دارم.....خیلی زیاد.....
دوباره همه چی سریع شد.....من کی....گریه کرده بودم.....دستمو بالا آوردم و روی صورتم گذاشتم.....کل صورتم خیس بود.....همه چی عادی شد و سر ی صحنه ی دیگه ایستاد....
۳۲.۳k
۱۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.