ساکورا /پارت²
پارت 2]
از زبان دازای]
وسایلمو گذاشتم توی کمد و کنار پنجره نشستم.بچه ها به گروه های کوچیکی تقسیم شده بودند که یا حرف میزند یا بازی میکردند.من هنوز هیچ دوستی نداشتم پس تنها کاری که میتونستم کنم این بود که از پنجره به بیرون نگاه کنم.داشتم پرنده هارو تماشا میکردم که صدایی رو از پشتم شنیدم.
*هی تو!اسمت دازای بود دیگه؟
برگشتم.همون پسر دیروزیه رو دیدم.یه لباس ابی تیره پوشیده بود و یه کلاه همرنگش هم روی سرش بود.به ارومی گفتم:اره من دازایم
*منم چویام!دیروز موقع ناهار دیدمت!خیلی بامزه شده بودی!راستی من توپ اوردم!میای باهم بازی کنیم؟
اول تعجب کردم ولی بعدش خندم گرفت.با خوشحالی بهش گفتم:اره بیا بازی کنیم!
گذر زمان]
تموم شدن مهدکودک]
-مامانی!
دویدم سمت مامان و بغلش کردم.
+پسر کوچولوی من چطوره؟
-راستی یادم رفت!یه لحظه الان میام!
دوباره دویدم سمت مهد.چویا دم در مهد کنار یکی از دوستاش که اسمش اتسوشی بود وایساده بود.
-خداحافظ چویا!فردا میبینمت!
*جانه دازای!
دوباره رفتم پیش مامان.با خوشحالی بهم گفت:پس دوست پیدا کردی؟
-اره!اسمشم چویاست!خیلی مهربونه!
+خب این عالیه!
رفتیم سمت خونه.خیلی خوشحال بودم که دوست پیدا کردم.حالا فرداهم میتونیم کلی باهم بازی کنیم!
شب اون روز]
مامان!اسکیت بوردام کجاستتتت؟؟
پایان پارت]
از زبان دازای]
وسایلمو گذاشتم توی کمد و کنار پنجره نشستم.بچه ها به گروه های کوچیکی تقسیم شده بودند که یا حرف میزند یا بازی میکردند.من هنوز هیچ دوستی نداشتم پس تنها کاری که میتونستم کنم این بود که از پنجره به بیرون نگاه کنم.داشتم پرنده هارو تماشا میکردم که صدایی رو از پشتم شنیدم.
*هی تو!اسمت دازای بود دیگه؟
برگشتم.همون پسر دیروزیه رو دیدم.یه لباس ابی تیره پوشیده بود و یه کلاه همرنگش هم روی سرش بود.به ارومی گفتم:اره من دازایم
*منم چویام!دیروز موقع ناهار دیدمت!خیلی بامزه شده بودی!راستی من توپ اوردم!میای باهم بازی کنیم؟
اول تعجب کردم ولی بعدش خندم گرفت.با خوشحالی بهش گفتم:اره بیا بازی کنیم!
گذر زمان]
تموم شدن مهدکودک]
-مامانی!
دویدم سمت مامان و بغلش کردم.
+پسر کوچولوی من چطوره؟
-راستی یادم رفت!یه لحظه الان میام!
دوباره دویدم سمت مهد.چویا دم در مهد کنار یکی از دوستاش که اسمش اتسوشی بود وایساده بود.
-خداحافظ چویا!فردا میبینمت!
*جانه دازای!
دوباره رفتم پیش مامان.با خوشحالی بهم گفت:پس دوست پیدا کردی؟
-اره!اسمشم چویاست!خیلی مهربونه!
+خب این عالیه!
رفتیم سمت خونه.خیلی خوشحال بودم که دوست پیدا کردم.حالا فرداهم میتونیم کلی باهم بازی کنیم!
شب اون روز]
مامان!اسکیت بوردام کجاستتتت؟؟
پایان پارت]
۲.۲k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.