تک پارتی (وقتی فدا کاری کردی و .....)
#سناریو
#استری_کیدز
وقتی عضو نهمی:
داشتیم استری کیدز کد ضبط میکردیم رفتیم بیرون
چان و هانی جلو تر همه بودن
که دیدی یه ماشین باسرعت بالا داره میره سمتشون تو عین چی دوییدی
و اونا رو هل دادی
و ماشین به تو خورد
و بعد ۳ماه تو کما بیدار شدی
بعد از اینکه بلاخره از خواب سه ماهی بیدار شدی...چان از همه زود تر فهمید و به سرعت پیشت اومد و تورو توی بغلش گرفت....هان از همون روز افسرده شده بود و نمیتونست توی صورتت نگاه کنه حتی بعد از اینکه فهمید به هوش اومدی از پشت شیشه ها نگاهت میکرد و همینطور که لبخندی بر لب داشت آروم آروم اشک میریخت....
بقیه اعضا هم توی تمام این مدت بهشون سخت گذشته بود....
لینو به سمتت اومد و دستش رو روی شونت گذاشت
لینو : دختر...میدونی چقدر دلتنگت بودیم؟
با لبخندی پر از محبت گفت...هیون آروم اشکاش رو پاک کرد و بعد از اینکه لینو ازت جدا شد به سمتت اومدم و محکم تورو توی بغلش گرفت
+ اوه...هیون...آروم باش
خندیدی که هیون آروم بوسه ای به گونت زد
هیون : خیلی..هق هق...دلم برات تنگ شده بود...
+ یاااا هیون گریه نکن....
جونگین لبخندی بهت زد که برای اونم دستات رو باز کردی
+ بیا جونگینی....بیا بغلم...
جونگین هم احساساتی شد و توی چشماش اشک جمع شد که اونم به سمتت اومد و تورو توی بغلش گرفت...
سونگمین کنار تخت نشسته بود و یکی از دستات رو گرفته بود و نوازش میکرد...
سونگمین: ممنون ا.ت...ممنون که ترکمون نکردی...
چانگبین گوشه ای ایستاده بود و همینطور که سرش پایین بود خیلی آروم گریه میکرد که تو متوجه شدی....
+ چانگبیناا.....بغل نمیخوای...؟
فلیکس با خنده به بازوی چانگبین زد که چانگبین هم بلند شد و به سمتت اومد و تورو محکم به همراه هیون و جونگین توی بغلش گرفت...
نگاهت رو به اطراف دادی که متوجه شدی خبری از هان نیست
+ هانی کجاست....
فلیکس و چان لبخندشون محو شد
فلیکس : خوب...اون....
+ نگو که خودش رو مقصر میدونه....
فلیکس آروم سرش رو تکون داد
نگاهت رو به چانی دادی و دستش رو گرفتی
+ چانیی....میش
با باز شدن در حواست رو به در ورودی اتاق دادی که با هانی که سرش پایین بود مواجه شدی....
پسرا از توی بغلت بیرون اومدن و با لبخند به هان خیره شده تو هم ذوق زده اسمش رو صدا کردی...
+ هااننننن....
هان همینطور که اشک میریخت به سمتت اومد و محکم تورو توی بغلش گرفت و گریه میکرد
هان :م...هق هق... متاسفم....
تعجب کردی و شروع کردی به نوازش موهاش
+شیششش...پسر...تو تقصیری نداری ...
هان همچنان توی بغلت گریه میکرد و تو هم آروم آروم موهاش رو نوازش میکردی....بقیه پسرا وقتی دیدن هان نیاز داره تنهایی توی بغلت خالی بشه از اتاق بیرون رفتن که هان هم توی بغلت به طرز کیوتی خوابش برد
#استری_کیدز
وقتی عضو نهمی:
داشتیم استری کیدز کد ضبط میکردیم رفتیم بیرون
چان و هانی جلو تر همه بودن
که دیدی یه ماشین باسرعت بالا داره میره سمتشون تو عین چی دوییدی
و اونا رو هل دادی
و ماشین به تو خورد
و بعد ۳ماه تو کما بیدار شدی
بعد از اینکه بلاخره از خواب سه ماهی بیدار شدی...چان از همه زود تر فهمید و به سرعت پیشت اومد و تورو توی بغلش گرفت....هان از همون روز افسرده شده بود و نمیتونست توی صورتت نگاه کنه حتی بعد از اینکه فهمید به هوش اومدی از پشت شیشه ها نگاهت میکرد و همینطور که لبخندی بر لب داشت آروم آروم اشک میریخت....
بقیه اعضا هم توی تمام این مدت بهشون سخت گذشته بود....
لینو به سمتت اومد و دستش رو روی شونت گذاشت
لینو : دختر...میدونی چقدر دلتنگت بودیم؟
با لبخندی پر از محبت گفت...هیون آروم اشکاش رو پاک کرد و بعد از اینکه لینو ازت جدا شد به سمتت اومدم و محکم تورو توی بغلش گرفت
+ اوه...هیون...آروم باش
خندیدی که هیون آروم بوسه ای به گونت زد
هیون : خیلی..هق هق...دلم برات تنگ شده بود...
+ یاااا هیون گریه نکن....
جونگین لبخندی بهت زد که برای اونم دستات رو باز کردی
+ بیا جونگینی....بیا بغلم...
جونگین هم احساساتی شد و توی چشماش اشک جمع شد که اونم به سمتت اومد و تورو توی بغلش گرفت...
سونگمین کنار تخت نشسته بود و یکی از دستات رو گرفته بود و نوازش میکرد...
سونگمین: ممنون ا.ت...ممنون که ترکمون نکردی...
چانگبین گوشه ای ایستاده بود و همینطور که سرش پایین بود خیلی آروم گریه میکرد که تو متوجه شدی....
+ چانگبیناا.....بغل نمیخوای...؟
فلیکس با خنده به بازوی چانگبین زد که چانگبین هم بلند شد و به سمتت اومد و تورو محکم به همراه هیون و جونگین توی بغلش گرفت...
نگاهت رو به اطراف دادی که متوجه شدی خبری از هان نیست
+ هانی کجاست....
فلیکس و چان لبخندشون محو شد
فلیکس : خوب...اون....
+ نگو که خودش رو مقصر میدونه....
فلیکس آروم سرش رو تکون داد
نگاهت رو به چانی دادی و دستش رو گرفتی
+ چانیی....میش
با باز شدن در حواست رو به در ورودی اتاق دادی که با هانی که سرش پایین بود مواجه شدی....
پسرا از توی بغلت بیرون اومدن و با لبخند به هان خیره شده تو هم ذوق زده اسمش رو صدا کردی...
+ هااننننن....
هان همینطور که اشک میریخت به سمتت اومد و محکم تورو توی بغلش گرفت و گریه میکرد
هان :م...هق هق... متاسفم....
تعجب کردی و شروع کردی به نوازش موهاش
+شیششش...پسر...تو تقصیری نداری ...
هان همچنان توی بغلت گریه میکرد و تو هم آروم آروم موهاش رو نوازش میکردی....بقیه پسرا وقتی دیدن هان نیاز داره تنهایی توی بغلت خالی بشه از اتاق بیرون رفتن که هان هم توی بغلت به طرز کیوتی خوابش برد
۴۷.۳k
۱۳ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.