MY KILLER P: 9
یه هفته بعد:
_سلام نامجونا!
_سلام!
جونگ کوک مشتش رو به مشت معلق نامجون کوبید و به سمت میزش رفت و با یک حرکت خودش را روی میز انداخت. درحالی که با دستش مو های طلایی رنگ پسر زیرش رو بهم میریخت گفت
_چیزی شده جیمینا؟
جیمین دست جونگ کوک رو پایین اورد و موهاش رو به حالت قبل برگردوند
_این استاد فاکی اینقدر تکلیف میده دستم زخم شد!
_بس که کند ذهنی!
_تو..!!
با خنده از کنار جیمین بی اعصاب رد شد و به یونگی خوابیده روی میز سلام کرد. البته مطمئن نبود شنید یا نه. یونگی دستشو برای کوک تکون داد تا نشون بده اونقدر ها هم بی توجه نیست. با اومدن تهیونگ، جونگ کوک لبخندشو قورت داد و دوباره روی صندلش نشست. رابطش با تهیونگ اون جور که میخواست نبود.
یعنی.. بیشتر شبیه.. نفرت بود!! اونم جزو اکیپشون بود و امیدوار بود در اینده باهم کنار بیان.
.
.
زنگ ناهار به صدا در اومد و تموم بچه ها مثل حیواناتی گشنه به سمت سالن ناهارخوری حمله کردند. این بهترین موقع بود. بعد از پنهان شدن از دست بچه ها، گوشیشو گرفت و به سمت کلاس رفت.با دیدن یونگی در حالت خوابیده شوکه شد. با تعجب به صورتش زل زد
_یونگی نمیری ناهار؟
صدای خروپوف شوگا جواب کاملا منطقی برای سوالش بود. شوگا این روزا اصلا به غذاش اهمیت نمیداد. باید حواسشو جمع کنه. بعد از کلی فکرد کردن به سمت حیاط پشت مدرسه رفت. بعد از اینکه مطمئن شد کسی نیست رمز گوشیشو باز کرد. از گرفتن اون شماره تردید داشت ولی تماس رو برقرار کرد. بعد از چند لحظه بجای صدای بوق، صدای دختر کوچکی از پشت تلفن شنیده میشد
_آنیا.. آنیا خوبی؟؟!!!
_دایی.. کمکم کن...
_آنیا!!! حالت خوبه؟؟؟
_عمو جیهوپ.. برگشت..
صدای جیغ زنی از پشت تلفن اومد
_باز داری به کی زنگ میزنیی؟؟
کوک به سرعت گوشی رو قطع کرد. آخرین کاری که میخواست انجام بده، دردسر درست کردن برای آنیا بود. با عصبانیت شروع به پیام دادن کرد:
سلام آقای دکتر. وقتتون بخیر
احیانا اگر بعد از دوره ترک دوباره داروی b2 رو مصرف کنیم اتفاقی میوفته؟ خواهرم دوباره شروع به مصرف این دارو کردند...
گایز ببخشید من بخاطر امتحانات و قطعو وصلی ویسگون نتونستم فعالیت کنم:)
_سلام نامجونا!
_سلام!
جونگ کوک مشتش رو به مشت معلق نامجون کوبید و به سمت میزش رفت و با یک حرکت خودش را روی میز انداخت. درحالی که با دستش مو های طلایی رنگ پسر زیرش رو بهم میریخت گفت
_چیزی شده جیمینا؟
جیمین دست جونگ کوک رو پایین اورد و موهاش رو به حالت قبل برگردوند
_این استاد فاکی اینقدر تکلیف میده دستم زخم شد!
_بس که کند ذهنی!
_تو..!!
با خنده از کنار جیمین بی اعصاب رد شد و به یونگی خوابیده روی میز سلام کرد. البته مطمئن نبود شنید یا نه. یونگی دستشو برای کوک تکون داد تا نشون بده اونقدر ها هم بی توجه نیست. با اومدن تهیونگ، جونگ کوک لبخندشو قورت داد و دوباره روی صندلش نشست. رابطش با تهیونگ اون جور که میخواست نبود.
یعنی.. بیشتر شبیه.. نفرت بود!! اونم جزو اکیپشون بود و امیدوار بود در اینده باهم کنار بیان.
.
.
زنگ ناهار به صدا در اومد و تموم بچه ها مثل حیواناتی گشنه به سمت سالن ناهارخوری حمله کردند. این بهترین موقع بود. بعد از پنهان شدن از دست بچه ها، گوشیشو گرفت و به سمت کلاس رفت.با دیدن یونگی در حالت خوابیده شوکه شد. با تعجب به صورتش زل زد
_یونگی نمیری ناهار؟
صدای خروپوف شوگا جواب کاملا منطقی برای سوالش بود. شوگا این روزا اصلا به غذاش اهمیت نمیداد. باید حواسشو جمع کنه. بعد از کلی فکرد کردن به سمت حیاط پشت مدرسه رفت. بعد از اینکه مطمئن شد کسی نیست رمز گوشیشو باز کرد. از گرفتن اون شماره تردید داشت ولی تماس رو برقرار کرد. بعد از چند لحظه بجای صدای بوق، صدای دختر کوچکی از پشت تلفن شنیده میشد
_آنیا.. آنیا خوبی؟؟!!!
_دایی.. کمکم کن...
_آنیا!!! حالت خوبه؟؟؟
_عمو جیهوپ.. برگشت..
صدای جیغ زنی از پشت تلفن اومد
_باز داری به کی زنگ میزنیی؟؟
کوک به سرعت گوشی رو قطع کرد. آخرین کاری که میخواست انجام بده، دردسر درست کردن برای آنیا بود. با عصبانیت شروع به پیام دادن کرد:
سلام آقای دکتر. وقتتون بخیر
احیانا اگر بعد از دوره ترک دوباره داروی b2 رو مصرف کنیم اتفاقی میوفته؟ خواهرم دوباره شروع به مصرف این دارو کردند...
گایز ببخشید من بخاطر امتحانات و قطعو وصلی ویسگون نتونستم فعالیت کنم:)
۸.۳k
۱۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.