تقدیر سیاه و سفید p10
چند نوع غذا رو میز بود . اصلا اشتهایی نداشتم واسه همین سرم رو انداختم پایین و با انگشتای دستم بازی میکردم
با صدای تهیونگ سرم رو بالا گرفتم.
تهیونگ: بخور
من: اشتها ندارم.
این بار بلندتر گفت: بهت میگم بخور
برا اینکه دفعه ی بعد بلند تر داد نزنه یکم از ظرفی ک جلوم بود برداشتم و اندازه سه چهار قاشق کشیدم
آروم آروم شروع کردم به خوردن وقتی تموم شد بشقاب رو برداشتم و بلند شدم .
من: آشپزخونه کجاس
تهیونگ: لازم نیس ببری خدمتکارا جمع میکنن
من : مگه من برده نیستم برده ها هم کار میکنن دیگه
تهیونگ: کار تو یه چیز دیگس
قبل از اینکه معنی حرفش رو بفهمم از جاش بلند شد ، اومد سمتمو بشقاب رو گرفت گذاشت رو میز و منو به همون اتاقی ک گف ماله من برد.
گفت: از این لباسا خسته نشدی بکشون زود
و بعد پوزخندی زد
دستش رو سمت دکمه های پیرهنش برد و مشغول باز کردنشون کرد
یکم ترسیدم و گفتم: ن..ن خیلیم راحتم باهاشون
پیرهنش دراورد اومد سمتم ک همزمان باهاش اروم میرفتم عقب نگاهی به عضلات قویش انداختم به هیچ وجه نمیتونستم از دست چنین آدمی فرار کنم
تهیونگ: کار تو از امشب شرو میشه ، حالا هم مث دخترای خوب لباساتو دربیار
من: من هیچ وقت این کارو نمیکنم
قیافش از حالت ریلکسی به خشم تغییر کرد.
به سمتم خیز برداشت ، بازو هامو محکم گرفت و پرتم کرد رو تخت خودشم اومد روم نشست .
من: آخه.. این ...چیکاریه میکنی .. م..مگه قرار نب..
تهیونگ: اونجاییو که پرسیدی به اینگلیسی چی نوشته ،نوشته بود که تو به عنوان یه برده جنسی توی خونه ی من تا ابد خواهی بود هر وقت ک نیازت داشتم باید سیرابم کنی و تو مال من میشی
وقتی اینا رو گفت ضربان قلبم بالا رفت اشکام بی اختیار از چشام میریختن قفسه سینه تند تند بالا پایین میشدن .
با دستای خودم خودمو نابود کرده بودم .
من: ولی ولی توعه عوضی گفتی اونا فق ترجمش به انگلیسیه ...تو تو بهم حقه زدی کصافت
یهو خوابوند تو گوشم .
تهیونگ: دفعه ی آخرت باشه دهن کثیفتو وا میکنی . تو این خونه فق چیزایی رو میگی که من بخوام فهمیدی؟
از حرص هلش دادم اونور تا از تخت افتاد سری پاشدم برم سمت در که از پشت موهام رو گرفت و پیچوند تو دستش کنار گوشم زمزمه کرد : مثل اینکه دلت میخاد درد بکشی ، اشکال نداره خودم همین امشب رامت میکنم.
همونطور ک موهام تو دستش بود به سمت یه اتاق ک ته راهرو بود منو برد و انداخت توش
با صدای تهیونگ سرم رو بالا گرفتم.
تهیونگ: بخور
من: اشتها ندارم.
این بار بلندتر گفت: بهت میگم بخور
برا اینکه دفعه ی بعد بلند تر داد نزنه یکم از ظرفی ک جلوم بود برداشتم و اندازه سه چهار قاشق کشیدم
آروم آروم شروع کردم به خوردن وقتی تموم شد بشقاب رو برداشتم و بلند شدم .
من: آشپزخونه کجاس
تهیونگ: لازم نیس ببری خدمتکارا جمع میکنن
من : مگه من برده نیستم برده ها هم کار میکنن دیگه
تهیونگ: کار تو یه چیز دیگس
قبل از اینکه معنی حرفش رو بفهمم از جاش بلند شد ، اومد سمتمو بشقاب رو گرفت گذاشت رو میز و منو به همون اتاقی ک گف ماله من برد.
گفت: از این لباسا خسته نشدی بکشون زود
و بعد پوزخندی زد
دستش رو سمت دکمه های پیرهنش برد و مشغول باز کردنشون کرد
یکم ترسیدم و گفتم: ن..ن خیلیم راحتم باهاشون
پیرهنش دراورد اومد سمتم ک همزمان باهاش اروم میرفتم عقب نگاهی به عضلات قویش انداختم به هیچ وجه نمیتونستم از دست چنین آدمی فرار کنم
تهیونگ: کار تو از امشب شرو میشه ، حالا هم مث دخترای خوب لباساتو دربیار
من: من هیچ وقت این کارو نمیکنم
قیافش از حالت ریلکسی به خشم تغییر کرد.
به سمتم خیز برداشت ، بازو هامو محکم گرفت و پرتم کرد رو تخت خودشم اومد روم نشست .
من: آخه.. این ...چیکاریه میکنی .. م..مگه قرار نب..
تهیونگ: اونجاییو که پرسیدی به اینگلیسی چی نوشته ،نوشته بود که تو به عنوان یه برده جنسی توی خونه ی من تا ابد خواهی بود هر وقت ک نیازت داشتم باید سیرابم کنی و تو مال من میشی
وقتی اینا رو گفت ضربان قلبم بالا رفت اشکام بی اختیار از چشام میریختن قفسه سینه تند تند بالا پایین میشدن .
با دستای خودم خودمو نابود کرده بودم .
من: ولی ولی توعه عوضی گفتی اونا فق ترجمش به انگلیسیه ...تو تو بهم حقه زدی کصافت
یهو خوابوند تو گوشم .
تهیونگ: دفعه ی آخرت باشه دهن کثیفتو وا میکنی . تو این خونه فق چیزایی رو میگی که من بخوام فهمیدی؟
از حرص هلش دادم اونور تا از تخت افتاد سری پاشدم برم سمت در که از پشت موهام رو گرفت و پیچوند تو دستش کنار گوشم زمزمه کرد : مثل اینکه دلت میخاد درد بکشی ، اشکال نداره خودم همین امشب رامت میکنم.
همونطور ک موهام تو دستش بود به سمت یه اتاق ک ته راهرو بود منو برد و انداخت توش
۱۶.۹k
۱۱ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.