پارت ۸۲ Blood moon
پارت ۸۲ Blood moon
هنوز به 3 نرسیده بود خوابم برد
امروز جمعه بود زود بیدار شدم و رفتم اشپزخونه لبم به خاطر دیشب کبود شده بود داشتم صبحونه رو اماده میکردم که
جونگکوک هم سر رسید اروم بهش سلام دادم اونم سرشو تکون داد و خمیازه ای کشید و پشت میز نشست
سریع صبحونمو خوردم به جونگکوک گفتم
ا/ت:صبحانتو خوردی صدام کن بیام جمع کنم
محلم نداد خیلی ازین کارش ناراحت شدم
با بغض اومدم و رفتم تو اتاقم روی تختم دراز کشیدم و اروم اروم اشک میریختم نمیدونم چرا حرکاتش واسم مهم شده بود با
کمترین بی اعتناییش یا دعواش میزدم زیر گریه یا بغض میکردم برای اینکه حال و هوام عوض بشه تصمیم گرفتم
برم تو حیاط لباسامو عوض کردم و
موهامم دم اسبی بستم و از اتاقم اومدم بیرون
از جلوی جونگکوک که رد میشدم متوجه نگاه خیره اش به خودم شدم
کوک:کجا؟
با لحن مظلومی گفتم
ا/ت:حوصلم سر رفته میخوام برم تو حیاط
کوک:با اجازه کی؟
ا/ت:نمیخوام برم سفر قندهار که تو همین حیاطم میترسی فرار کنم خودتم پاشو بیا سرشو تکون داد منم زدم بیرون
اروم اروم قدم میزدم با احساس اینکه یکی داره دنبالم میاد برگشتم با دیدن چیزی که پشت سرم بود جیغی کشیدم
سگ جونگکوک داشت دنبالم میومد ترسیده بودم و فقط جونگکوک صدا میکردم و
عقب عقب میرفتم وسگم با هرقدم من میومد جلو ا/ت:گمشووووووووو فقط جیغ میزدم دیدم جونگکوک بدو
از خونه اومد بیرون با دیدن من و اون سگش زد زیر خنده بلند داد زدم
-زهرمار،تورو خدا بیا این سگتو از من دور کن
کوک:حقته
ا/ت: به خدا الان پس میوفتم جون هرکی که دوست داری
سگه خواست به طرفم خیز برداره که جیغ بلندی کشیدم و دستام و جلوی چشمم گرفتم جونگکوک سوتی زدو گفت
هنوز به 3 نرسیده بود خوابم برد
امروز جمعه بود زود بیدار شدم و رفتم اشپزخونه لبم به خاطر دیشب کبود شده بود داشتم صبحونه رو اماده میکردم که
جونگکوک هم سر رسید اروم بهش سلام دادم اونم سرشو تکون داد و خمیازه ای کشید و پشت میز نشست
سریع صبحونمو خوردم به جونگکوک گفتم
ا/ت:صبحانتو خوردی صدام کن بیام جمع کنم
محلم نداد خیلی ازین کارش ناراحت شدم
با بغض اومدم و رفتم تو اتاقم روی تختم دراز کشیدم و اروم اروم اشک میریختم نمیدونم چرا حرکاتش واسم مهم شده بود با
کمترین بی اعتناییش یا دعواش میزدم زیر گریه یا بغض میکردم برای اینکه حال و هوام عوض بشه تصمیم گرفتم
برم تو حیاط لباسامو عوض کردم و
موهامم دم اسبی بستم و از اتاقم اومدم بیرون
از جلوی جونگکوک که رد میشدم متوجه نگاه خیره اش به خودم شدم
کوک:کجا؟
با لحن مظلومی گفتم
ا/ت:حوصلم سر رفته میخوام برم تو حیاط
کوک:با اجازه کی؟
ا/ت:نمیخوام برم سفر قندهار که تو همین حیاطم میترسی فرار کنم خودتم پاشو بیا سرشو تکون داد منم زدم بیرون
اروم اروم قدم میزدم با احساس اینکه یکی داره دنبالم میاد برگشتم با دیدن چیزی که پشت سرم بود جیغی کشیدم
سگ جونگکوک داشت دنبالم میومد ترسیده بودم و فقط جونگکوک صدا میکردم و
عقب عقب میرفتم وسگم با هرقدم من میومد جلو ا/ت:گمشووووووووو فقط جیغ میزدم دیدم جونگکوک بدو
از خونه اومد بیرون با دیدن من و اون سگش زد زیر خنده بلند داد زدم
-زهرمار،تورو خدا بیا این سگتو از من دور کن
کوک:حقته
ا/ت: به خدا الان پس میوفتم جون هرکی که دوست داری
سگه خواست به طرفم خیز برداره که جیغ بلندی کشیدم و دستام و جلوی چشمم گرفتم جونگکوک سوتی زدو گفت
۶.۹k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.