7 Part
از زبان ا/ت:
خیلی خسته بودم. چشمام رو گذاشتم رو هم و خوابم برد.
از زبان تهیونگ:
یعنی کی باهاش حرف بزنم؟ از همون روز اولی که دیدمش عاشقش شدم. وای چشماش. دیدنشون باعث میشه توی دنیای تخیلاتم غرق بشم. کاش میتونستم باهاش حرف بزنم ولی اگه از من خوشش نیاد چی یا شاید فقط منو به دید برادرش میبینه. میترسم.
وقتی رسیدیم، آروم بغلش کردم و روی تختش گذاشتم. کنارش نشستم.
تهیونگ: کاش میشد اینو وقتی بیداری بهت بگم. خیلی دوستت دارم.
دستمو روی موهاش کشیدم و بلند شدم. لامپ رو خاموش کردم و در اتاقشو بستم.
از زبان ا/ت:
وقتی منو گذاشت روی تخت از خواب بلند شدم ولی وقتی دیدم داره کنارم میشینه، خودم رو زدم به خواب. یعنی چی دوسم داره؟ واقعا؟ یعنی این حس یه طرفه نیست؟
...
" صبح "
از زبان ا/ت:
از خواب بلند شدم. رفتم حموم. اومدم بیرون و موهام رو خشک کردم. یاد دیشب افتادم ولی باید خودم رو بزنم به اون راه. انگار که هیچ موقع نشنیدمش. رفتم طبقه پایین. تهیونگ داشت صبحونه میخورد. کنارش نشستم.
تهیونگ: عع سلام صبح بخیر.
ا/ت: صبح تو هم بخیر.
هیچ حرف دیگه ای نزدیم و وقتی صبحونم تموم شد، رفتم داخل آشپزخونه و شیرقهوه برای خودم درست کردم. رفتم طبقه بالا داخل اتاقم.
چشمم به گیتارم افتاد. خیلی وقت میشد که گیتار نزده بودم. برش داشتم. به نظر خودم داشتم خوب میزدم با وجود این همه سال تمرین نداشتن. بعد از اینکه یکم تمرین کردم، گذاشتمش کنار.
رفتم کنار پنجره و شروع کردم به خوندن ادامه کتابم. یه چند دقیقه که گذشت، تهیونگ رو داخل حیاط دیدم. داشت قدم میزد. وای ولی چطور یه آدم میتونه انقدر جذاب باشه. کتابمو گذاشتم کنار و رفتم پایین، داخل حیاط.
پشت سرش بدون اینکه بفهمه شروع کردم به راه رفتن.
تهیونگ: فکر کردی نمیفهمم پشت سرمی؟
رفتم جلوش و روی انگشتای پام ایستادم. لبمو گذاشتم روی لباش.
ا/ت: دوست دارم.
خودمم نمیدونستم دارم چیکار میکنم. شروع کردم به بوسیدنش. بعدش ازش جدا شدم.
ا/ت: راستش...
نذاشت حرفمو بزنم که شروع کرد به بوسیدنم. منم همراهیش کردم.
تهیونگ: ولی من میخواستم بهت اعتراف کنم.
ا/ت: تو همون دیروز اعتراف کردی.
تهیونگ: مگه بیدار بودی؟
ا/ت: اوهوم.
...
لایک
❤️
لایکا بالاتر باشه، پارت بعدی رو زودتر میزارم
خیلی خسته بودم. چشمام رو گذاشتم رو هم و خوابم برد.
از زبان تهیونگ:
یعنی کی باهاش حرف بزنم؟ از همون روز اولی که دیدمش عاشقش شدم. وای چشماش. دیدنشون باعث میشه توی دنیای تخیلاتم غرق بشم. کاش میتونستم باهاش حرف بزنم ولی اگه از من خوشش نیاد چی یا شاید فقط منو به دید برادرش میبینه. میترسم.
وقتی رسیدیم، آروم بغلش کردم و روی تختش گذاشتم. کنارش نشستم.
تهیونگ: کاش میشد اینو وقتی بیداری بهت بگم. خیلی دوستت دارم.
دستمو روی موهاش کشیدم و بلند شدم. لامپ رو خاموش کردم و در اتاقشو بستم.
از زبان ا/ت:
وقتی منو گذاشت روی تخت از خواب بلند شدم ولی وقتی دیدم داره کنارم میشینه، خودم رو زدم به خواب. یعنی چی دوسم داره؟ واقعا؟ یعنی این حس یه طرفه نیست؟
...
" صبح "
از زبان ا/ت:
از خواب بلند شدم. رفتم حموم. اومدم بیرون و موهام رو خشک کردم. یاد دیشب افتادم ولی باید خودم رو بزنم به اون راه. انگار که هیچ موقع نشنیدمش. رفتم طبقه پایین. تهیونگ داشت صبحونه میخورد. کنارش نشستم.
تهیونگ: عع سلام صبح بخیر.
ا/ت: صبح تو هم بخیر.
هیچ حرف دیگه ای نزدیم و وقتی صبحونم تموم شد، رفتم داخل آشپزخونه و شیرقهوه برای خودم درست کردم. رفتم طبقه بالا داخل اتاقم.
چشمم به گیتارم افتاد. خیلی وقت میشد که گیتار نزده بودم. برش داشتم. به نظر خودم داشتم خوب میزدم با وجود این همه سال تمرین نداشتن. بعد از اینکه یکم تمرین کردم، گذاشتمش کنار.
رفتم کنار پنجره و شروع کردم به خوندن ادامه کتابم. یه چند دقیقه که گذشت، تهیونگ رو داخل حیاط دیدم. داشت قدم میزد. وای ولی چطور یه آدم میتونه انقدر جذاب باشه. کتابمو گذاشتم کنار و رفتم پایین، داخل حیاط.
پشت سرش بدون اینکه بفهمه شروع کردم به راه رفتن.
تهیونگ: فکر کردی نمیفهمم پشت سرمی؟
رفتم جلوش و روی انگشتای پام ایستادم. لبمو گذاشتم روی لباش.
ا/ت: دوست دارم.
خودمم نمیدونستم دارم چیکار میکنم. شروع کردم به بوسیدنش. بعدش ازش جدا شدم.
ا/ت: راستش...
نذاشت حرفمو بزنم که شروع کرد به بوسیدنم. منم همراهیش کردم.
تهیونگ: ولی من میخواستم بهت اعتراف کنم.
ا/ت: تو همون دیروز اعتراف کردی.
تهیونگ: مگه بیدار بودی؟
ا/ت: اوهوم.
...
لایک
❤️
لایکا بالاتر باشه، پارت بعدی رو زودتر میزارم
۲۵.۳k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.