پارت ۱۴
پارت ۱۴
سودا:خوبی آبجی ؟!
ستین:سرم درد میکنه خیلی زیاد
سادیا:خوب میشی
امیر:با رهام میریم خونه فردا میایم چیزی لازم داشتین ی زنگ بزنین اوکیش میکنم
رهام:میلاد داداش بیا بریم خونه یکم استراحت کن
میلاد:ن نمیشه مرسی ک ب فکرمی هنو خیالم راحت نشده
امیر:باش هرجور راحتی زیاد اسرار نمیکنم
ویوی سودا
ستین از مون خاست با میلاد تنا باشه
(کامبک ب فردا)
صب زود متخصص ها اومدن و ستین رو بردن اتاق عمل بچ ها همه جمع شده بودن و رهام رفته بود دانشگاه ب عمو محمد کمک کنه
سادیا:هوووفف استاد دکتر میگفت چ احتمالایی داره ؟!
مهرداد:ب اوناش فک نکن
میلاد:سودا بیا بشین آبجی چرا اینقد راه میری
سودا:دادا استرس دارما مطمئنن این متخصصا ؟
امیر:دکتر ک تایید شون میکرد
میلاد نشسته و بود و طبق معمول دستاش توی موهاش بود سرش پایین مهرداد رفت رو ب روش
مهرداد:میلاد نمیخایی یکم استراحت کنی ؟!
صاف نشست و اخم کرد سعی کرد نگرانی رو توی چهراش ب بیخیالی تبدیل کنه ک موفق نبود
سادیا:الان وقت دعوا نیست میلاد
از جاش بلند شد و دستاشو زد توی جیباش
میلاد:دعوا چیه فقط خاستم ج بدم حرفشو شما نگران من نباش بنده خوب میتونم روی پای خدم وایستم ب استراحت هم نیاز ندارم شما بفرما برو ک خانومت منتظره
سودا:استاد حرفه بدی نزد داداش مادر و پدرت نگرانت شدن تا الان برو یکم استراحت کن و ب اونا سر بزن
میلاد:چند دقیقه پیش باهاشون حرف زدم درضمن من میمونم
امیر:آروم باشین برم ی چی بگیرم بخورین؟! بچ ها دیگ جونی براتون نمونده
(کامبک بعد عمل)
ویوی سودا
عمل تموم شد و وقتی بهوش اومد دکتر معاینه اش میکرد تعجب کنان از اتاقش زد بیرون
دکتر:امکان نداره عملش بدون اینک یکی از احتمالایی ک گفتم باشه پاهاشو دستاشو تست کردم حتی حرف هم زدم باهاش همه چی عالیه
سادیا:بریم پیشش
دکتر:اره حافظه اش ...حافظه اشو تست نکردم اول من میرم داخل بعد یکی یکی بیاین ببینم میشناستتون یا ن
ویوی مهرداد
خاهراش رفتن داخل همونطور ک نشسته بودم روی صندلی
مهرداد:میلاد بشین حرف بزنیم
از خدا خاسته نشست و دستاشو توی هم قفل کرد
میلاد:پریشب خدت هی تنامون نزاشتی ها حالا میگی مقصر منم یادت رفته همه رو بلند کردی گفتی داریم میریم پی نخود سیا مقصر من شدم الان من ک فهمیدم از اینک دارم بهش نزدیک میشم حالش بد میشه فاصله گرفتم بعد تو هی مارو بهم نزدیکمون کردی
امیر:ما فک کردیم دوستش داری همین تازه الانم ثابت کردی اینجوری ک تو ب فکرش بودی و هستی ثابت شدی پسر
مهرداد:معذرت میخام نفهمیدم ی دقیقه خون ب مغزم نرسید همه جوره فک ب سرم زد
امیر:همو بغل کنید زود از هم دلگیر نباشین
میلاد:لازم نیس از کسی دلگیر نیستم
سودا:خوبی آبجی ؟!
ستین:سرم درد میکنه خیلی زیاد
سادیا:خوب میشی
امیر:با رهام میریم خونه فردا میایم چیزی لازم داشتین ی زنگ بزنین اوکیش میکنم
رهام:میلاد داداش بیا بریم خونه یکم استراحت کن
میلاد:ن نمیشه مرسی ک ب فکرمی هنو خیالم راحت نشده
امیر:باش هرجور راحتی زیاد اسرار نمیکنم
ویوی سودا
ستین از مون خاست با میلاد تنا باشه
(کامبک ب فردا)
صب زود متخصص ها اومدن و ستین رو بردن اتاق عمل بچ ها همه جمع شده بودن و رهام رفته بود دانشگاه ب عمو محمد کمک کنه
سادیا:هوووفف استاد دکتر میگفت چ احتمالایی داره ؟!
مهرداد:ب اوناش فک نکن
میلاد:سودا بیا بشین آبجی چرا اینقد راه میری
سودا:دادا استرس دارما مطمئنن این متخصصا ؟
امیر:دکتر ک تایید شون میکرد
میلاد نشسته و بود و طبق معمول دستاش توی موهاش بود سرش پایین مهرداد رفت رو ب روش
مهرداد:میلاد نمیخایی یکم استراحت کنی ؟!
صاف نشست و اخم کرد سعی کرد نگرانی رو توی چهراش ب بیخیالی تبدیل کنه ک موفق نبود
سادیا:الان وقت دعوا نیست میلاد
از جاش بلند شد و دستاشو زد توی جیباش
میلاد:دعوا چیه فقط خاستم ج بدم حرفشو شما نگران من نباش بنده خوب میتونم روی پای خدم وایستم ب استراحت هم نیاز ندارم شما بفرما برو ک خانومت منتظره
سودا:استاد حرفه بدی نزد داداش مادر و پدرت نگرانت شدن تا الان برو یکم استراحت کن و ب اونا سر بزن
میلاد:چند دقیقه پیش باهاشون حرف زدم درضمن من میمونم
امیر:آروم باشین برم ی چی بگیرم بخورین؟! بچ ها دیگ جونی براتون نمونده
(کامبک بعد عمل)
ویوی سودا
عمل تموم شد و وقتی بهوش اومد دکتر معاینه اش میکرد تعجب کنان از اتاقش زد بیرون
دکتر:امکان نداره عملش بدون اینک یکی از احتمالایی ک گفتم باشه پاهاشو دستاشو تست کردم حتی حرف هم زدم باهاش همه چی عالیه
سادیا:بریم پیشش
دکتر:اره حافظه اش ...حافظه اشو تست نکردم اول من میرم داخل بعد یکی یکی بیاین ببینم میشناستتون یا ن
ویوی مهرداد
خاهراش رفتن داخل همونطور ک نشسته بودم روی صندلی
مهرداد:میلاد بشین حرف بزنیم
از خدا خاسته نشست و دستاشو توی هم قفل کرد
میلاد:پریشب خدت هی تنامون نزاشتی ها حالا میگی مقصر منم یادت رفته همه رو بلند کردی گفتی داریم میریم پی نخود سیا مقصر من شدم الان من ک فهمیدم از اینک دارم بهش نزدیک میشم حالش بد میشه فاصله گرفتم بعد تو هی مارو بهم نزدیکمون کردی
امیر:ما فک کردیم دوستش داری همین تازه الانم ثابت کردی اینجوری ک تو ب فکرش بودی و هستی ثابت شدی پسر
مهرداد:معذرت میخام نفهمیدم ی دقیقه خون ب مغزم نرسید همه جوره فک ب سرم زد
امیر:همو بغل کنید زود از هم دلگیر نباشین
میلاد:لازم نیس از کسی دلگیر نیستم
۴.۳k
۲۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.