Extraordinary 17
ویو_ریکی: ا/ت نزاشت هیچی بگم فقط بحث رو پیچوند و رف سمت آشپز خونه ناهار درست کنه منم از جام پاشدم خودمو جمع کردم گوشیمو به اسپیکر وصل کردم آهنگی که ا/ت نوشته بود و سوبین هیونگ رو مجبور کرده بود براش ادیتش کنه و رو پلی کردم
ا/ت : یااااا اینو از کجا اوردیییی؟
ریکی: سوبین هیونگ و من معامله کردیم
ا/ت : سر چی؟
ریکی : اون این آهنگه رو داد بهم گفت بهت نگم که چیکار میخاد بکنه
ا/ت : اوکی
ریکی: انقد راحت؟ اصلا کنجکاو نیستی؟
ا/ت : نع سوبین کار خطرناکی نمیکنه نگرانش نیستم
ریکی : یا دستت رو نبرییی حواست به کارت باشه
ا/ت : باشه بابا ایش
ویو_راوی: ا/ت سرش به کار خودش بود که ریکی نگران شد ا/ت دستشو ببره چون خیلی دستشو به چاقو نزدیک میکرد رفت از پشتش دستشو گرفت و از چاقو دور تر کرد و بهش هشدار داد که اینجوری خطرناکه و امکان داره دستشو ببره ا/ت قرمز شده بود و تلاش میکرد با موهاش صورتشو بپوشونه ریکی حواسش به همه چیز بود برای همین موهاشو زد کنار که صورتشو ببینه
ریکی : قرمز شدی
ا/ت : کی؟ من؟ نه بابا....
ریکی : یااا خیلی خجالتی شدیا
ا/ت : تو یهو رومانتیک شدی من همین بودم
ریکی : عه؟اینجوریه؟
ا/ت : ببین گوه خوردم
ریکی : تو بودی قلقلکی بودی دیگه؟
یکی در میزنه**
ا/ت : من باز میکنم
درو باز کرد**
ناشناس : چوی ا/ت .....
ریکی : چاگی چقد باید توی این نمک بریزم؟؟ چاگی؟ تو توالتی؟ کجا رفتی؟
ویو_راوی: ریکی پشت سرشو نگاه کرد و دید در بازه و ا/ت اونجا نیست همونجوری دویید و تونست به آسانسور که درش هنوز باز بود برسه رفت توی آسانسور ولی کسی اونجا نبود مطمئن بود که خودش دید در داشت بسته میشد ینی یکی باید از توی آسانسور یه طبقه رو میزد که در بسته شه دیگه نه ؟ریکی گیج شده بود باید ا/ت رو پیدا میکرد اصلا براش مهم نبود که توی اون هوای سرد با شلوارک و تیشرت و دمپایی و موهای نامنظم اومده بیرون فقط میخاست ا/ت رو زود تر پیدا کنه با این که قاعدتا هر کسی ا/ت رو برده بود ماشین داشته ولی ریکی همینجوری دور شهر میدویید
ریکی روبه یک خانم مسن : آ آجوما ی یه دختر با موهای قهوه ای که هایلایت آبی داشته باشه و یه تیشرت بلند خرسی پوشیده باشه همراه یه مرد عجیب ندیدین؟
آجوما : عا چرا پسرم دیدمشون توی یک ماشین سفید که قدیمی بود میرفتن سمت منطقه اراذل اوباش
ریکی : ب باشه ممنون
ریکی تا اونجا رو تاکسی گرف بدبخ خسته شد**
ویو_ا/ت : وقتی در رو باز کردم یه مرد با ماسک و کلاه کپ اسممو صدا زد و با خودش برد از شدت ترس نتونستم ریکی رو صدا کنم وسط های راه بیهوش شدم وقتی بیدار شدم توی یه جای زیرزمین تور متروکه بودم و صداش چکش توش میومد صدام در نیومد که کسی کارم نداشتم باشه ولی همون مرد بازم اومد دور صندلی که من رو بهش بسته بود راه میرفت و چیزایی مثل بلخره پیدات کردم و میدونم چیکارت کنم و انتقام میگیرم میگفت منم تو دلم از خدا کمک میخاستم میخاستم یهو کی از برادرام ریکی یا حتی یه قریبه یهو از نا کجا آباد بیاد نجاتم بده
ا/ت : یااااا اینو از کجا اوردیییی؟
ریکی: سوبین هیونگ و من معامله کردیم
ا/ت : سر چی؟
ریکی : اون این آهنگه رو داد بهم گفت بهت نگم که چیکار میخاد بکنه
ا/ت : اوکی
ریکی: انقد راحت؟ اصلا کنجکاو نیستی؟
ا/ت : نع سوبین کار خطرناکی نمیکنه نگرانش نیستم
ریکی : یا دستت رو نبرییی حواست به کارت باشه
ا/ت : باشه بابا ایش
ویو_راوی: ا/ت سرش به کار خودش بود که ریکی نگران شد ا/ت دستشو ببره چون خیلی دستشو به چاقو نزدیک میکرد رفت از پشتش دستشو گرفت و از چاقو دور تر کرد و بهش هشدار داد که اینجوری خطرناکه و امکان داره دستشو ببره ا/ت قرمز شده بود و تلاش میکرد با موهاش صورتشو بپوشونه ریکی حواسش به همه چیز بود برای همین موهاشو زد کنار که صورتشو ببینه
ریکی : قرمز شدی
ا/ت : کی؟ من؟ نه بابا....
ریکی : یااا خیلی خجالتی شدیا
ا/ت : تو یهو رومانتیک شدی من همین بودم
ریکی : عه؟اینجوریه؟
ا/ت : ببین گوه خوردم
ریکی : تو بودی قلقلکی بودی دیگه؟
یکی در میزنه**
ا/ت : من باز میکنم
درو باز کرد**
ناشناس : چوی ا/ت .....
ریکی : چاگی چقد باید توی این نمک بریزم؟؟ چاگی؟ تو توالتی؟ کجا رفتی؟
ویو_راوی: ریکی پشت سرشو نگاه کرد و دید در بازه و ا/ت اونجا نیست همونجوری دویید و تونست به آسانسور که درش هنوز باز بود برسه رفت توی آسانسور ولی کسی اونجا نبود مطمئن بود که خودش دید در داشت بسته میشد ینی یکی باید از توی آسانسور یه طبقه رو میزد که در بسته شه دیگه نه ؟ریکی گیج شده بود باید ا/ت رو پیدا میکرد اصلا براش مهم نبود که توی اون هوای سرد با شلوارک و تیشرت و دمپایی و موهای نامنظم اومده بیرون فقط میخاست ا/ت رو زود تر پیدا کنه با این که قاعدتا هر کسی ا/ت رو برده بود ماشین داشته ولی ریکی همینجوری دور شهر میدویید
ریکی روبه یک خانم مسن : آ آجوما ی یه دختر با موهای قهوه ای که هایلایت آبی داشته باشه و یه تیشرت بلند خرسی پوشیده باشه همراه یه مرد عجیب ندیدین؟
آجوما : عا چرا پسرم دیدمشون توی یک ماشین سفید که قدیمی بود میرفتن سمت منطقه اراذل اوباش
ریکی : ب باشه ممنون
ریکی تا اونجا رو تاکسی گرف بدبخ خسته شد**
ویو_ا/ت : وقتی در رو باز کردم یه مرد با ماسک و کلاه کپ اسممو صدا زد و با خودش برد از شدت ترس نتونستم ریکی رو صدا کنم وسط های راه بیهوش شدم وقتی بیدار شدم توی یه جای زیرزمین تور متروکه بودم و صداش چکش توش میومد صدام در نیومد که کسی کارم نداشتم باشه ولی همون مرد بازم اومد دور صندلی که من رو بهش بسته بود راه میرفت و چیزایی مثل بلخره پیدات کردم و میدونم چیکارت کنم و انتقام میگیرم میگفت منم تو دلم از خدا کمک میخاستم میخاستم یهو کی از برادرام ریکی یا حتی یه قریبه یهو از نا کجا آباد بیاد نجاتم بده
۵.۶k
۲۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.