"نفرین عشق"
"نفرین عشق"
season:²
part:⁷²
در زده شد رفتم و باز کردم
بورام:سلام خوش اومدی
سوهو:سلام عزیزم ممنون...شما کی هستین
باک هیون:سلام عمو باک هیون هستم
سوهو:باک هیون...همون پسر..
یکی زدم به بازوش
باک هیون:بله پسر خونده دوستتون تهیونگ
بورام:تو از کجا فهمیدی
باک هیون:بهم گفتن
رفت و بغلش کرد
سوهو:از دیدارت خوشحالم...چی باعث شد که بیای اینجا
باک هیون:خب...راستش میخوام مامان بابام رو فراری بدم از زندان
خنده ای کرد
سوهو:دیوونه شدی؟
باک هیون:جدیم
سوهو:میخوای تو دردسر بیفتی؟
باک هیون:عمو هانول کمکمون میکنه
چشم غره رفت
سوهو:آخه اون کیه که بخواد کمکمون کنه
باک هیون:ولی...
سوهو:نمیشه
باک هیون:لطفا
سوهو:من دیگه میرم
پشتش سمتمون بود
باک هیون:ولی اون دوستته...یادت رفته ۱۲ سال پیش بخاطرش از چیا که نگذشتی؟!
برگشت و سیلی محکمی به صورتش زد
بورام:هی چیکار میکنی
سوهو:بسه!به زور تونستم اون ۱۲ سال کوفتی رو از یاد ببرم کم یادم بنداز بخاطر اونا زندگیم از هم پاشیده بود
باک هیون:ولی اگه اونا نبودن شما و خاله بورام هیچوقت به هم نمیرسیدید!
نگاهی به هردومون کرد و رفت
باک هیون:چرا اینطوری کرد
بورام:بهت گفتم که بیخیال شو
باک هیون: نمیتونم
بورام:وایسا شب برگرده ببینیم چی میشه
سوهو:
باک هیون الان بزرگ شده ولی هنوز عقلش کوچیکه بهتره از این افکار بچگانه دربیاد...اون نمیدونه که یونا و تهیونگ باعث از بین رفتن زندگیم شدن...ولی...از یه طرف هم راست میگه اگه یونا نبود هرگز من و بورام همدیگرو نمیشناختیم! واقعاً نمیدونم چی بگم...بهتره یکم بیشتر درمودش فکر کنم...
شب بود و دیر وقت، متوجه کوبیده شدن در شدن
سوهو:سلام به همگی
بورام:سلام
در حالی که سرش پایین بود سلامی به بزرگش کرد
سوهو:هی پسر
باک هیون:با منید؟
سوهو: جز تو کسی اینجا پسره؟
باک هیون: ببخشین متوجه نشدم
سوهو: میخوای مامان باباتو از زندان دربیاری؟
باک هیون:بله
سوهو:پس منتظر چی هستی مثل بز به من زل زدی زنگ بزن به هانول بی مصرف
باک هیون:ولی من گوشی ندارم
سوهو:شمارشو حفظی؟
باک هیون:بله
سوهو:بگو
زنگ زد
هانول:الو؟
سوهو:ساعت چند میرید؟
هانول:متوجه نشدم
سوهو:واسه فراری دادن اون ۴ تا احمق
هانول: منظورتون؟
سوهو:سوهو ام شناختی؟
هانول:اوه!...حالت چطوره سوهو
سوهو:خوبم تو چطوری
هانول:منم خوبم...پس ساعت ۱۱ شب منتظرتونم جلوی زندان
سوهو:حداقل یکم وقت میدادی آخه نیم ساعت؟
هانول:تنبل نباش
سوهو: خداحافظ
قطع کرد
ادامه دارد...
لینک چنل روبیکام:
https://rubika.ir/fake_novel_bts
#فیک_بی_تی_اس #فیک #بی_تی_اس #تهیونگ #جونگکوک #شوگا #نامجون #جیهوپ #جیمین #جین #اسمات #وانشات
season:²
part:⁷²
در زده شد رفتم و باز کردم
بورام:سلام خوش اومدی
سوهو:سلام عزیزم ممنون...شما کی هستین
باک هیون:سلام عمو باک هیون هستم
سوهو:باک هیون...همون پسر..
یکی زدم به بازوش
باک هیون:بله پسر خونده دوستتون تهیونگ
بورام:تو از کجا فهمیدی
باک هیون:بهم گفتن
رفت و بغلش کرد
سوهو:از دیدارت خوشحالم...چی باعث شد که بیای اینجا
باک هیون:خب...راستش میخوام مامان بابام رو فراری بدم از زندان
خنده ای کرد
سوهو:دیوونه شدی؟
باک هیون:جدیم
سوهو:میخوای تو دردسر بیفتی؟
باک هیون:عمو هانول کمکمون میکنه
چشم غره رفت
سوهو:آخه اون کیه که بخواد کمکمون کنه
باک هیون:ولی...
سوهو:نمیشه
باک هیون:لطفا
سوهو:من دیگه میرم
پشتش سمتمون بود
باک هیون:ولی اون دوستته...یادت رفته ۱۲ سال پیش بخاطرش از چیا که نگذشتی؟!
برگشت و سیلی محکمی به صورتش زد
بورام:هی چیکار میکنی
سوهو:بسه!به زور تونستم اون ۱۲ سال کوفتی رو از یاد ببرم کم یادم بنداز بخاطر اونا زندگیم از هم پاشیده بود
باک هیون:ولی اگه اونا نبودن شما و خاله بورام هیچوقت به هم نمیرسیدید!
نگاهی به هردومون کرد و رفت
باک هیون:چرا اینطوری کرد
بورام:بهت گفتم که بیخیال شو
باک هیون: نمیتونم
بورام:وایسا شب برگرده ببینیم چی میشه
سوهو:
باک هیون الان بزرگ شده ولی هنوز عقلش کوچیکه بهتره از این افکار بچگانه دربیاد...اون نمیدونه که یونا و تهیونگ باعث از بین رفتن زندگیم شدن...ولی...از یه طرف هم راست میگه اگه یونا نبود هرگز من و بورام همدیگرو نمیشناختیم! واقعاً نمیدونم چی بگم...بهتره یکم بیشتر درمودش فکر کنم...
شب بود و دیر وقت، متوجه کوبیده شدن در شدن
سوهو:سلام به همگی
بورام:سلام
در حالی که سرش پایین بود سلامی به بزرگش کرد
سوهو:هی پسر
باک هیون:با منید؟
سوهو: جز تو کسی اینجا پسره؟
باک هیون: ببخشین متوجه نشدم
سوهو: میخوای مامان باباتو از زندان دربیاری؟
باک هیون:بله
سوهو:پس منتظر چی هستی مثل بز به من زل زدی زنگ بزن به هانول بی مصرف
باک هیون:ولی من گوشی ندارم
سوهو:شمارشو حفظی؟
باک هیون:بله
سوهو:بگو
زنگ زد
هانول:الو؟
سوهو:ساعت چند میرید؟
هانول:متوجه نشدم
سوهو:واسه فراری دادن اون ۴ تا احمق
هانول: منظورتون؟
سوهو:سوهو ام شناختی؟
هانول:اوه!...حالت چطوره سوهو
سوهو:خوبم تو چطوری
هانول:منم خوبم...پس ساعت ۱۱ شب منتظرتونم جلوی زندان
سوهو:حداقل یکم وقت میدادی آخه نیم ساعت؟
هانول:تنبل نباش
سوهو: خداحافظ
قطع کرد
ادامه دارد...
لینک چنل روبیکام:
https://rubika.ir/fake_novel_bts
#فیک_بی_تی_اس #فیک #بی_تی_اس #تهیونگ #جونگکوک #شوگا #نامجون #جیهوپ #جیمین #جین #اسمات #وانشات
۴.۳k
۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.