فن فیک چیبی کوچولوی من:)پارت ۸:)
خب عزیزان واقعا باید عذر خواهی کنم ک آنقدر دیر پارت دادم :)
امیدوارم با این پارت از دلتون در بیارم:)
.
بعد از دقایقی راه رفتن بالاخره ب خونه رسیدیم وقتی رسیدیم خونه همین ک کلید رو انداختم ب در و در رو باز کردم دیدم ک مایکی بدو بدو داره میاد سمتم و یهو پرید
بقلم و محکم بقلم کرد و گفت:
مایکی: دولایاکی من برام چیسپ خلیدی؟( ╹▽╹ )
منم ک در حال غش کردن بودم خندیدم و گفتم:
من:آرع عشقم برات چیسپم خریدم بیا بریم بشینیم و با بچه ها بخوریم(人 •͈ᴗ•͈)
وقتی همه مایکی رو دیدن هنگ کرده بودن و نمیدونستم چی بگم تا چند دقیقه اینجوری بودنಠ_ಠ
ک بعدش دراکن لب باز کرد و گفت:
دراکن:مایکی؟...خو..خودتی؟ಠ_ಠ
مایکی هم ب طرز کاوایی گفت:
مایکی:آله دیده تِن چین قودمم دیده( ╹▽╹ )
همه با ی قیافه (مثل اینಠ_ಠ و این ಠ ͜ʖ ಠ) ب مایکی نگاه میکردم ک یهو اما داد زد و گفت:
اما:ا/تتتتتتتتتتتت ت با داداش من چیکار کردییییی اون خودش کن کیوت بود و کیوت بازی در میآورد حالا ت هم کیوت ترش کردییییییی؟؟؟
منم ک با ی قیافه (اینجوری( ̄ヘ ̄;)) به اما نگاه کردم و گفتم:
من:اما چااااان من اصلا با این کوتوله ک الان کوتوله کوتوکه ها شده کاری نکردم...حالا شما بیایید داخل خودم همی چیز رو براتون تعریف میکنم.
بعد از اینکه همه اومدن داخل من روی ی کاناپه ی نفره نشستم وقتی نشستم تا برا بقیه داستان رو تعریف کنم مایکی هم بدو بدو اومد و دوستاش رو باز کرد و گفت:
مایکی:دولایاکییییی منو بگل تونฅ^•ﻌ•^ฅ
منم ک نمیتونستم ب اون قیافه بیش از ده کاوایی و کیوتش نه بگم بلندش کردم و گذاشتمش روی پاهام و شروع کردم ب تعریف کردن....
بعد از دقایقی (یعنی بعد از تعریف کل داستان)
دراکن: پس یعنی اینکه ما باید اون بچه رو پیدا کنیم تا اون بتونه مایکی رو ب شکل قبلش برگردونه درسته؟
من:نمیدونم مطمئن نیستم..اوووم..ولی فک میکنم ممکنه اون پسر بتونه مایکی رو درست کنه اما من مطمئن نیستم بتونیم پیداش کنیم چطور میتونیم پیداش کنیم یعنی باید کل توکیو..وایسا ما باید کل ژاپن رو دنبالش بگردیمممم؟؟ಠ ͜ʖ ಠ
ک مایکی بعد از خوردن آخرین دورایاکی گفت:
مایکی:نههه ما نباید دمبال اون بَشه بگلدیم لاستشو بخواید من ادامه داستان لو نگفتم من فقط یجور میتونم خود قبلیم شم بلکه اون پِسَله بعد از اینکه کمکش کلدم بهم دُفت ک باید.......
.
آمادهی فحش خوردن هستمಥ‿ಥ :)))
امیدوارم با این پارت از دلتون در بیارم:)
.
بعد از دقایقی راه رفتن بالاخره ب خونه رسیدیم وقتی رسیدیم خونه همین ک کلید رو انداختم ب در و در رو باز کردم دیدم ک مایکی بدو بدو داره میاد سمتم و یهو پرید
بقلم و محکم بقلم کرد و گفت:
مایکی: دولایاکی من برام چیسپ خلیدی؟( ╹▽╹ )
منم ک در حال غش کردن بودم خندیدم و گفتم:
من:آرع عشقم برات چیسپم خریدم بیا بریم بشینیم و با بچه ها بخوریم(人 •͈ᴗ•͈)
وقتی همه مایکی رو دیدن هنگ کرده بودن و نمیدونستم چی بگم تا چند دقیقه اینجوری بودنಠ_ಠ
ک بعدش دراکن لب باز کرد و گفت:
دراکن:مایکی؟...خو..خودتی؟ಠ_ಠ
مایکی هم ب طرز کاوایی گفت:
مایکی:آله دیده تِن چین قودمم دیده( ╹▽╹ )
همه با ی قیافه (مثل اینಠ_ಠ و این ಠ ͜ʖ ಠ) ب مایکی نگاه میکردم ک یهو اما داد زد و گفت:
اما:ا/تتتتتتتتتتتت ت با داداش من چیکار کردییییی اون خودش کن کیوت بود و کیوت بازی در میآورد حالا ت هم کیوت ترش کردییییییی؟؟؟
منم ک با ی قیافه (اینجوری( ̄ヘ ̄;)) به اما نگاه کردم و گفتم:
من:اما چااااان من اصلا با این کوتوله ک الان کوتوله کوتوکه ها شده کاری نکردم...حالا شما بیایید داخل خودم همی چیز رو براتون تعریف میکنم.
بعد از اینکه همه اومدن داخل من روی ی کاناپه ی نفره نشستم وقتی نشستم تا برا بقیه داستان رو تعریف کنم مایکی هم بدو بدو اومد و دوستاش رو باز کرد و گفت:
مایکی:دولایاکییییی منو بگل تونฅ^•ﻌ•^ฅ
منم ک نمیتونستم ب اون قیافه بیش از ده کاوایی و کیوتش نه بگم بلندش کردم و گذاشتمش روی پاهام و شروع کردم ب تعریف کردن....
بعد از دقایقی (یعنی بعد از تعریف کل داستان)
دراکن: پس یعنی اینکه ما باید اون بچه رو پیدا کنیم تا اون بتونه مایکی رو ب شکل قبلش برگردونه درسته؟
من:نمیدونم مطمئن نیستم..اوووم..ولی فک میکنم ممکنه اون پسر بتونه مایکی رو درست کنه اما من مطمئن نیستم بتونیم پیداش کنیم چطور میتونیم پیداش کنیم یعنی باید کل توکیو..وایسا ما باید کل ژاپن رو دنبالش بگردیمممم؟؟ಠ ͜ʖ ಠ
ک مایکی بعد از خوردن آخرین دورایاکی گفت:
مایکی:نههه ما نباید دمبال اون بَشه بگلدیم لاستشو بخواید من ادامه داستان لو نگفتم من فقط یجور میتونم خود قبلیم شم بلکه اون پِسَله بعد از اینکه کمکش کلدم بهم دُفت ک باید.......
.
آمادهی فحش خوردن هستمಥ‿ಥ :)))
۸.۵k
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.