Part:46
Part:46
-نه امکان نداره میرم برات قرص بیارم(نگران)
+تهیونگ(صرفه)...واقعااین...کارا لازم نیست...
-تا حال تو بده حال منم بده(ناراحت نگران)
بعد از این حرف بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت و یه قرص سرما خوردگی و آب آورد
-بیا اینارو بخور بعد بریم بالا دراز بکش
+باشه،مرسی
قرص رو که خورد با کمک تهیونگ رفت بالا و رو تخت دراز کشید
تهیونگ پشتش دراز کشید پتو رو کشید رو دوتاشون
+تهیونگ...اگه سرما خورده باشم...توم سرما..میخوری..بهم نزدیک نشو
-مهم نیست من زود خوب میشم الان فقط اینکه حال تو خوب بشه مهم تره
تهیونگ سولی رو برگردوند سمت خودش و سر سولی گذاشت رو بازوش سولی سرش رو تو گردن تهیونگ فرو برد تا بوی خوب تهیونگ رو تنفس کنه تهیونگ دوتا دستاش رو قفل سولی کرده بود نفس های داغ سولی باعث شد تهیونگ کمی تحریک بشه ولی جلوی خودش رو گرفت و سعی کرد بخابه
-بخاب عشقم کمی استراحت کن
و بوسه ای به سر سولی زد
+تهیونگ دوست دارم(خمار)
و هردو بعد از گفتن جمله های اخرشون به خاب رفتن
کوک و یونا ویو*
$کوک نگران سولی ام(بغض و نگران)
٪نگران نباش عشقم تهیونگ پیششه خوب میدونه چجوری از عشقش مراقبت کنه
کوک دست یونا رو گرفت و آروم همون اطراف قدم میزدن تصمیم گرفتن ک زیاد از خونه دور نشن که مبادا گم بشن یونا از جو یی ک بینشون بود خوشش نمیومد و سکوت بینشون آزار دهنده بود یونا خسته شده بود پس سکوت رو شکست
$کوک تو واقعا منو دوست داری؟
٪این چه سوالیه یونا معلومه که دوست دارم
کوک وایساد و همونجا یونا وایساد کوک دوتا دستای یونا رو تو دستاش گرفت و رو به روش وایساد
$کوک م..
٪شیییییییییش چیزی نگو
یونا من همون دقیقه اولی که دیدمت همون لحظه ای که افتادی تو بغلم و به چشات نگاه کردم عاشقت شدم برام مهم نیس نظر بقیه چیه و فقط نظر تو برام مهمه ولی میترسم میترسم که بهت پیشنهاد ازدواج بدم و خانوادت راضی نباشن
$کوک....من عاشقتم.....
-نه امکان نداره میرم برات قرص بیارم(نگران)
+تهیونگ(صرفه)...واقعااین...کارا لازم نیست...
-تا حال تو بده حال منم بده(ناراحت نگران)
بعد از این حرف بلند شد و به سمت آشپزخونه رفت و یه قرص سرما خوردگی و آب آورد
-بیا اینارو بخور بعد بریم بالا دراز بکش
+باشه،مرسی
قرص رو که خورد با کمک تهیونگ رفت بالا و رو تخت دراز کشید
تهیونگ پشتش دراز کشید پتو رو کشید رو دوتاشون
+تهیونگ...اگه سرما خورده باشم...توم سرما..میخوری..بهم نزدیک نشو
-مهم نیست من زود خوب میشم الان فقط اینکه حال تو خوب بشه مهم تره
تهیونگ سولی رو برگردوند سمت خودش و سر سولی گذاشت رو بازوش سولی سرش رو تو گردن تهیونگ فرو برد تا بوی خوب تهیونگ رو تنفس کنه تهیونگ دوتا دستاش رو قفل سولی کرده بود نفس های داغ سولی باعث شد تهیونگ کمی تحریک بشه ولی جلوی خودش رو گرفت و سعی کرد بخابه
-بخاب عشقم کمی استراحت کن
و بوسه ای به سر سولی زد
+تهیونگ دوست دارم(خمار)
و هردو بعد از گفتن جمله های اخرشون به خاب رفتن
کوک و یونا ویو*
$کوک نگران سولی ام(بغض و نگران)
٪نگران نباش عشقم تهیونگ پیششه خوب میدونه چجوری از عشقش مراقبت کنه
کوک دست یونا رو گرفت و آروم همون اطراف قدم میزدن تصمیم گرفتن ک زیاد از خونه دور نشن که مبادا گم بشن یونا از جو یی ک بینشون بود خوشش نمیومد و سکوت بینشون آزار دهنده بود یونا خسته شده بود پس سکوت رو شکست
$کوک تو واقعا منو دوست داری؟
٪این چه سوالیه یونا معلومه که دوست دارم
کوک وایساد و همونجا یونا وایساد کوک دوتا دستای یونا رو تو دستاش گرفت و رو به روش وایساد
$کوک م..
٪شیییییییییش چیزی نگو
یونا من همون دقیقه اولی که دیدمت همون لحظه ای که افتادی تو بغلم و به چشات نگاه کردم عاشقت شدم برام مهم نیس نظر بقیه چیه و فقط نظر تو برام مهمه ولی میترسم میترسم که بهت پیشنهاد ازدواج بدم و خانوادت راضی نباشن
$کوک....من عاشقتم.....
۱۰.۸k
۱۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.