پارت ۱۰
کوک خوابش برد زمانی که بیدار شد صبح بود حول شده بود و میخواست بره سرکار یوهو خودشو تو آینه دید که لخته بعد قضیه ی دیشب یادش اومد دید ساعتای ۸ صبح هست کوک لباسش رو پوشید و از اوتاق بیرون اومد وقتی راه میرفت سوراخش خیلی درد میکرد تهیونگ رو دید که تو آشپزخونه بود
تهیونگ: بیبی دیشب خوب خوابیدیا
کوک: درد دارم خـ خـ خیلی
_بیبی برو بخواب امروز نیاز نیست بری سر کار
_اما اما
_چون اولین س*ک*ست بوده درد داری برو بخواب تا برات پماد بیارم
_نمیتونم تکون بخرم
تهیونگ کوک چون نمیتوست راه بره رو بغل کرد روی تخت گذاشت
تهیونگ شلوار کوک رو پایین کشید تا براش پماد بزنه
...
تهیونگ: بیبی دیشب خوب خوابیدیا
کوک: درد دارم خـ خـ خیلی
_بیبی برو بخواب امروز نیاز نیست بری سر کار
_اما اما
_چون اولین س*ک*ست بوده درد داری برو بخواب تا برات پماد بیارم
_نمیتونم تکون بخرم
تهیونگ کوک چون نمیتوست راه بره رو بغل کرد روی تخت گذاشت
تهیونگ شلوار کوک رو پایین کشید تا براش پماد بزنه
...
۱.۹k
۲۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.