کار اموز من ... part 9

لونا : نظری ندارم
کوک : پس میریم
لونا : لبخند
پسرک دست دخترکو گرفت و دنبال خودش می‌کشید
لونا : آخ پام درد میکنه
کوک : چرا ؟
لونا : به خاطر تمریناس جنابعالی
کوک : اهاا
بعد خم شد
کوک : بیا رو کولم
لونا : چرا ؟
کوک : تا ماشین میبرمت
لونا : نمی خواد
کوک : میگم بیا
لونا : کمرت درد میگیره
کوک : نمیگیره
لونا : میگیره
کوک : نمیگیره
لونا : آخه ‌...
کوک : آخه و ولیو اینا نداریم میای یا یه کاد دیگه بکنم‌؟
لونا : هوفففففففف باشه
و رفت روی کول کوک
پسرک اروم به سمت ماشین رفت و با ملایمت دخترکو روی صندلی جلو گزاشت و خم شد روی صورتش تا کمر بند دخترکو ببنده
که یهو خیره شد به چشماش همین جوری به چشمای هم خیره بودن که نگاه پسرک رفت روی لبای دخترکش و دلش خواست دوباره اونا را ببوسه
شروع کرد به بوسیدن معشوقش و با ملایمت و آرامش قشنگ از هم لب میگرفتن بعد از آیت که جدا شدن
لونا از خجالت سریع سرشو اون ور کرد
کوک : هی چرا خجالت میکشی من دوست دارم پس باید به بوسه هام عادت کنی
لونا : یعنی چه
کوک : یعنی ۲۴ ساعت باید ۳۶۰ تا بوسه بهم بدی
لونا : ها ؟ ... من که هنوز قبول نکردم
کوک : چیو ؟
لونا : قبول نکردم دوست دخترت باشم
کوک : پس الان چی هستی ؟
لونا : کار اموزت
...
لایک : ۱۴
کامنت : ۷