vimin بچه ها یه کوچولو اسمات شد...
Part 28🖤
یهو یه نفر وارد اتاق میشه...
ویو جیمین:یه یارو وارد اتاق شد و یه حوله تن پوش نازک که تا قفسه سینه باز بود تنش بود ...
¢علامت یارو
¢به به امگای شیطون ما به هوش اومده؟...
-عوضی من کجام...
¢او او آروم آروم.. (با خنده و تیکه)
¢چطوره قبلش یکم باهم خوش بگذرونیم ... هوم؟
-من هیچ کاری برات نمیکنم...
¢ نیاز نیست کاری بکنی... فقط شیطونی نکن
ویو جیمین:
از نوع صحبتش و خنده هایش معلومه از این روانیاس...
داشتم به همین فکر میکردم که در یه کمد باز شد و یه سری وسایل عجیب غریب توش بود... شبیه وسایل شکنجه یا رابطه B*D*S*M بود...
من هیچی نگفتم فقط داشتم نگاهش میکردم... یه چیز کمربند مانند آورد و با یه شمع هولوگرامی مشکی...
¢هووم...(با خنده) خب... شروع کنیم...
ویو جیمین:سر از کارش در نمیآوردم..
فقط یه ترس خاصی ته دلمو گرفته بود و دلشوره داشتم...
شروع کرد دستامو باز کردن... خوشحال شدم فک کردم داره آزادم میکنه... ولی منو رو سینه خوابوند و دوباره دستامو محکم تر بست...
اون چیز کمر بند مانند که شبیه شلاق بود رو برداشت.. و ضربات نسبتاً محکمی میزد...
منم دردم میگرفت و اصلا حس خوبی نداشتم با هر ضربه جیغم در میومد...
از درد نفهمیدم چنتا زد فقط میتونستم متوجه شم که کمرم میسوخت...
دوباره دستامو باز کرد و منو رو کمر خوابوند... و دوباره دستامو بست...
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
پرش زمانی به تهیونگ و بادیگارداش:
+میری همه جای کشتیو میگردی ....
/چشم آقای کیم...
+اگر اون بردرو گیر نیاریش اخراج میشی...... فهمیدی سونگ هو..؟!
/چ..-چ..ش.--م..
+برو کارتو بکن...
ویو تهیونگ:
یه حسی بهم میگه کار همون یارو عوضیه...
ولی منتها اون پارک جیمین احمق خودش فرار کرده...
ایگووو.. اگر به امگا تبدیل بشم والا دردسرش کمتر از اینه که بخوام اینو الان پیدا کنم....
الان به افضل زنگمیزنم...
$الو....
+هوی افضل..
$عه سلام جناب کیم... کاری از دستم بر میاد...
+اره فقط سری خودتو برسون جلو درب ورودی اول کشتی...
$چشم...
continues✌️
لایک و کامنت...😝❤️😂
یکم اسمات شد ولی اوکی...
یهو یه نفر وارد اتاق میشه...
ویو جیمین:یه یارو وارد اتاق شد و یه حوله تن پوش نازک که تا قفسه سینه باز بود تنش بود ...
¢علامت یارو
¢به به امگای شیطون ما به هوش اومده؟...
-عوضی من کجام...
¢او او آروم آروم.. (با خنده و تیکه)
¢چطوره قبلش یکم باهم خوش بگذرونیم ... هوم؟
-من هیچ کاری برات نمیکنم...
¢ نیاز نیست کاری بکنی... فقط شیطونی نکن
ویو جیمین:
از نوع صحبتش و خنده هایش معلومه از این روانیاس...
داشتم به همین فکر میکردم که در یه کمد باز شد و یه سری وسایل عجیب غریب توش بود... شبیه وسایل شکنجه یا رابطه B*D*S*M بود...
من هیچی نگفتم فقط داشتم نگاهش میکردم... یه چیز کمربند مانند آورد و با یه شمع هولوگرامی مشکی...
¢هووم...(با خنده) خب... شروع کنیم...
ویو جیمین:سر از کارش در نمیآوردم..
فقط یه ترس خاصی ته دلمو گرفته بود و دلشوره داشتم...
شروع کرد دستامو باز کردن... خوشحال شدم فک کردم داره آزادم میکنه... ولی منو رو سینه خوابوند و دوباره دستامو محکم تر بست...
اون چیز کمر بند مانند که شبیه شلاق بود رو برداشت.. و ضربات نسبتاً محکمی میزد...
منم دردم میگرفت و اصلا حس خوبی نداشتم با هر ضربه جیغم در میومد...
از درد نفهمیدم چنتا زد فقط میتونستم متوجه شم که کمرم میسوخت...
دوباره دستامو باز کرد و منو رو کمر خوابوند... و دوباره دستامو بست...
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
پرش زمانی به تهیونگ و بادیگارداش:
+میری همه جای کشتیو میگردی ....
/چشم آقای کیم...
+اگر اون بردرو گیر نیاریش اخراج میشی...... فهمیدی سونگ هو..؟!
/چ..-چ..ش.--م..
+برو کارتو بکن...
ویو تهیونگ:
یه حسی بهم میگه کار همون یارو عوضیه...
ولی منتها اون پارک جیمین احمق خودش فرار کرده...
ایگووو.. اگر به امگا تبدیل بشم والا دردسرش کمتر از اینه که بخوام اینو الان پیدا کنم....
الان به افضل زنگمیزنم...
$الو....
+هوی افضل..
$عه سلام جناب کیم... کاری از دستم بر میاد...
+اره فقط سری خودتو برسون جلو درب ورودی اول کشتی...
$چشم...
continues✌️
لایک و کامنت...😝❤️😂
یکم اسمات شد ولی اوکی...
۸.۲k
۲۵ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.