از کاسبی پرسیدند:
از کاسبی پرسیدند:
چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟
گفت:آن خدایی که فرشته مرگش ، مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند، چگونه فرشتگان روزی رسانش مرا گم میکنند....
~~~~^^^^^^~~~~
پسری با اخلاق و نیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری می رود . پدر دختر گفت: تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد پس من به تو دختر نمیدهم.
پسری پولدار اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر می گوید: انشاءالله خدا او را هدایت میکند.
دختر گفت: پدر، مگر خدایی که هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد فرق دارد
از حاتم پرسیدند بخشنده تر ازخود دیده ای.گفت آری مردی که دارایی اش تنها دو گوسفندبود. یکی را شب برایم ذبح کرد.ازطعم جگرش تعریف کردم.صبح فرداجگر گوسفند دوم را برایم کباب کرد.گفتند تو چه کردی.گفت پانصد گوسفند به او دادم.گفتند پس تو بخشنده تری. گفت نه او هر چه داشت به من داد اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم
**
عارفی را گفتند :
خداوند را چگونه میبینی؟
پاسخ داد: همیشه میتواند مچم را بگیرد ولی دستم را میگیرد
چگونه در این کوچه پرت و بی عابر کسب روزی میکنی؟
گفت:آن خدایی که فرشته مرگش ، مرا در هر سوراخی که باشم پیدا میکند، چگونه فرشتگان روزی رسانش مرا گم میکنند....
~~~~^^^^^^~~~~
پسری با اخلاق و نیک سیرت اما فقیر به خواستگاری دختری می رود . پدر دختر گفت: تو فقیری و دخترم طاقت رنج و سختی ندارد پس من به تو دختر نمیدهم.
پسری پولدار اما بدکردار به خواستگاری همان دختر میرود، پدر دختر با ازدواج موافقت میکند و در مورد اخلاق پسر می گوید: انشاءالله خدا او را هدایت میکند.
دختر گفت: پدر، مگر خدایی که هدایت میکند، با خدایی که روزی میدهد فرق دارد
از حاتم پرسیدند بخشنده تر ازخود دیده ای.گفت آری مردی که دارایی اش تنها دو گوسفندبود. یکی را شب برایم ذبح کرد.ازطعم جگرش تعریف کردم.صبح فرداجگر گوسفند دوم را برایم کباب کرد.گفتند تو چه کردی.گفت پانصد گوسفند به او دادم.گفتند پس تو بخشنده تری. گفت نه او هر چه داشت به من داد اما من اندکی از آنچه داشتم به او دادم
**
عارفی را گفتند :
خداوند را چگونه میبینی؟
پاسخ داد: همیشه میتواند مچم را بگیرد ولی دستم را میگیرد
۶۶۳
۱۰ تیر ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.