تک پارتی
تک پارتی
تهیونگ ویو
سلام من کیم تهیونک یکی از آیدل های بزرگ کره هستم ۲۴ سالمه منو و ا.ت ۵ ساله باهمیم همو دوست داریم من دیوانه وار عاشقشم حس ا.تم همینه
امروز میخوام ی خرس بخرم توش حلقه ازدواج قایم کنم و یا ا.ت ازدواج کنم تو کافه
ا.ت : های من ا.ت هستم ۲۴ سالمه من ۵ سال پیش عاشق ته شدم اون یکی از آیدل های بزرگ کره هست ما بی نهایت عاشق همیم ولی نمیدونم چرا بهم پیشنهاد ازدواج نمیدهه(شوهر ندیده هول) امروزم تو کافه گفته بیام
.
.
.
تهیونگ: نشسته بودم که دیدیم ا.ت داره میاد
سلام دلیل نفس کشیدم
ا.ت : سلاممممممم عشقم
بعد کمی نشستد بلند شدن و رفتن بیرون جلو در کافه
تهیونگ : راستی عزیزم من این خرس برای تو خریدم
ا.ت : یعنی چی هی هی خرسس گل مگه من بچمممم چرا با من ازدواج نمیکنیم نکنه کسه دیگه تو زندگیتههه هااا بگو از چشمت افتادمممم دیگه عاشقم نیستییییی بگوووووو
این مراسم بره به درککک (پرتش کرد وسط خیابون)
خرس پرت. کردم و آروم رفتم برگشتم دیدیم ته رفته خرسو بیاره و ی کامیووون داره میاد
ا.ت : تهههههه
ته: از زمین خرس ورداشتم و دیدیم ا.ت داره صدام میکنه گفتن جا......... 🥲
ا.ت : نهههههههههه تهههههه تروخدا بیدار شو نه خدایاااااااااا زنگ بزنید به آمبولانس دارید به چی نگاه میکنید ددددد
ترو خدا بیدار شو
.
.
پرش زمانی به بیمارستان
ا.ت : خدایا من چیکار کردم خرس بغل کردم بوس ته رو میداد حسابی گریه داشتم میکردم که
دکتر : خانم ا.ت شما چه نسبتی با آقای کیم تهیونگ دارید
ا.ت : ه..م سر (همسر).
دکتر : بهتون تسلیت میگم غم اخرتون باشه
ا.ت : چ..ی یعنی چییییییی نههههههههه خدایااااا نههههههههه نه هههههههههههه
.
.
.
یک سال از مرگ تهیونگ میگذره و اعضا منو مقسر میدونن البته که حقم دارن
یونانتتننن چیکار میکنی پسر اون عروسک باباس
خرسو از یونتان گرفتم تانیییی برو با اسباب بازی هات بازی کن پسرم
اون همون خرسی بود که ته بهم داد و بخاطرش مرد هنوز خوندته رو عروسک بود هق هقام اوج گرفت ی قطره از اشکم ریخت رو چشم های خرس که یهو خرس به صورت خودکار گفت اون ا..ون صدای ته بود دلیل زندگیمم باهام ازدواج میکنی حاضری بقیه زندگیتو با این پسر جذابت گود بویت بگذرونی
یهو دیدیم از شکم خرس ی حلقه در اومد
وایییی من من خیلی اشغالمممم
اون روز بدون هیچ صبری تأنی بوس کردم و گفتم سلامتو به بابا میرسونم مراقب خودت باش و تأنی دست جیمین و کوک سپردم اون روز ، روز آخر زندگیم بود خودم از بالای برج انداختم پایین
«قدر همو بدونید زندگی خیلی کوتاهه ارزش قهر و ناراحتی نداره باهم دوست باشید و به هم محبت کنید »
تهیونگ ویو
سلام من کیم تهیونک یکی از آیدل های بزرگ کره هستم ۲۴ سالمه منو و ا.ت ۵ ساله باهمیم همو دوست داریم من دیوانه وار عاشقشم حس ا.تم همینه
امروز میخوام ی خرس بخرم توش حلقه ازدواج قایم کنم و یا ا.ت ازدواج کنم تو کافه
ا.ت : های من ا.ت هستم ۲۴ سالمه من ۵ سال پیش عاشق ته شدم اون یکی از آیدل های بزرگ کره هست ما بی نهایت عاشق همیم ولی نمیدونم چرا بهم پیشنهاد ازدواج نمیدهه(شوهر ندیده هول) امروزم تو کافه گفته بیام
.
.
.
تهیونگ: نشسته بودم که دیدیم ا.ت داره میاد
سلام دلیل نفس کشیدم
ا.ت : سلاممممممم عشقم
بعد کمی نشستد بلند شدن و رفتن بیرون جلو در کافه
تهیونگ : راستی عزیزم من این خرس برای تو خریدم
ا.ت : یعنی چی هی هی خرسس گل مگه من بچمممم چرا با من ازدواج نمیکنیم نکنه کسه دیگه تو زندگیتههه هااا بگو از چشمت افتادمممم دیگه عاشقم نیستییییی بگوووووو
این مراسم بره به درککک (پرتش کرد وسط خیابون)
خرس پرت. کردم و آروم رفتم برگشتم دیدیم ته رفته خرسو بیاره و ی کامیووون داره میاد
ا.ت : تهههههه
ته: از زمین خرس ورداشتم و دیدیم ا.ت داره صدام میکنه گفتن جا......... 🥲
ا.ت : نهههههههههه تهههههه تروخدا بیدار شو نه خدایاااااااااا زنگ بزنید به آمبولانس دارید به چی نگاه میکنید ددددد
ترو خدا بیدار شو
.
.
پرش زمانی به بیمارستان
ا.ت : خدایا من چیکار کردم خرس بغل کردم بوس ته رو میداد حسابی گریه داشتم میکردم که
دکتر : خانم ا.ت شما چه نسبتی با آقای کیم تهیونگ دارید
ا.ت : ه..م سر (همسر).
دکتر : بهتون تسلیت میگم غم اخرتون باشه
ا.ت : چ..ی یعنی چییییییی نههههههههه خدایااااا نههههههههه نه هههههههههههه
.
.
.
یک سال از مرگ تهیونگ میگذره و اعضا منو مقسر میدونن البته که حقم دارن
یونانتتننن چیکار میکنی پسر اون عروسک باباس
خرسو از یونتان گرفتم تانیییی برو با اسباب بازی هات بازی کن پسرم
اون همون خرسی بود که ته بهم داد و بخاطرش مرد هنوز خوندته رو عروسک بود هق هقام اوج گرفت ی قطره از اشکم ریخت رو چشم های خرس که یهو خرس به صورت خودکار گفت اون ا..ون صدای ته بود دلیل زندگیمم باهام ازدواج میکنی حاضری بقیه زندگیتو با این پسر جذابت گود بویت بگذرونی
یهو دیدیم از شکم خرس ی حلقه در اومد
وایییی من من خیلی اشغالمممم
اون روز بدون هیچ صبری تأنی بوس کردم و گفتم سلامتو به بابا میرسونم مراقب خودت باش و تأنی دست جیمین و کوک سپردم اون روز ، روز آخر زندگیم بود خودم از بالای برج انداختم پایین
«قدر همو بدونید زندگی خیلی کوتاهه ارزش قهر و ناراحتی نداره باهم دوست باشید و به هم محبت کنید »
۳۱.۲k
۱۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.