رمان بی سخن
رمان بی سخن
پارت ۶
دیانا
بعد ۳ روز از شمال برگشتیم قرار بود امشب ارسلان بیاد خواستگاریم خیلی ذوق داشتم رفتم ی دوش گرفتم اومدم ی کت و شلوار کرم و تیشرت سفید پوشیدم شال سفید سرم کردم کفش پاشنه بلند کرم پوشیدم ی ارایش ریزی کردم رفتم پیش مامانم
دیانا : مامان چه حسی داری دارم عروس میشم
مامان دیانا : حس خلاص شدن از دستت😂
دیانا : ماماننن😂
مامان دیانا : شوخی کردم خوشحالم چون دخترم داره خوشبخت میشه
یهو زنگ در رفتم دیدم ارسلان اینان درو باز کردم
دیانا : سلام بفرماین خوش اومدین
مامان و بابای ارسلان : مرسی دخترم
دیانا : رفتیم نشستیم چایی بردم داشتیم حرفای اصلی رو میزدیم
مامان ارسلان : خب ارسلان جان و دیانا جان برین حرفاتون اتاق بزنین
اردیا : حرفامونو قبلا زدیم
مامان ارسلان : خب پس هیچی دیگه قرار عقد کی باشه
دیانا : هفته دیگه اوکیه
ارسلان : به نظر منم خوبه
مامان ارسلان : پس همون تاریخ
دیانا
شب ساعت ۱۰رفتن رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم افتادم رو تخت خوابم برد قرار بود فردا بریم برای عروسی
پارت ۶
دیانا
بعد ۳ روز از شمال برگشتیم قرار بود امشب ارسلان بیاد خواستگاریم خیلی ذوق داشتم رفتم ی دوش گرفتم اومدم ی کت و شلوار کرم و تیشرت سفید پوشیدم شال سفید سرم کردم کفش پاشنه بلند کرم پوشیدم ی ارایش ریزی کردم رفتم پیش مامانم
دیانا : مامان چه حسی داری دارم عروس میشم
مامان دیانا : حس خلاص شدن از دستت😂
دیانا : ماماننن😂
مامان دیانا : شوخی کردم خوشحالم چون دخترم داره خوشبخت میشه
یهو زنگ در رفتم دیدم ارسلان اینان درو باز کردم
دیانا : سلام بفرماین خوش اومدین
مامان و بابای ارسلان : مرسی دخترم
دیانا : رفتیم نشستیم چایی بردم داشتیم حرفای اصلی رو میزدیم
مامان ارسلان : خب ارسلان جان و دیانا جان برین حرفاتون اتاق بزنین
اردیا : حرفامونو قبلا زدیم
مامان ارسلان : خب پس هیچی دیگه قرار عقد کی باشه
دیانا : هفته دیگه اوکیه
ارسلان : به نظر منم خوبه
مامان ارسلان : پس همون تاریخ
دیانا
شب ساعت ۱۰رفتن رفتم اتاقم لباسمو عوض کردم افتادم رو تخت خوابم برد قرار بود فردا بریم برای عروسی
۹.۷k
۱۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.