(پارت۴۳)
مادر ا/ت:نمیدونم دوست داری ببینیم چه خبره؟
ا/ت:بریم.
از بین جمعیت یواش یواش جلو رفتن که یک نفر به مادر ا/ت برخورد کرد و مادر ا/ت روی زمین افتاد!
بعد از چند ثانیه به خودش اومد،ا/ت؟ا/ت؟؟کجایی؟؟
و وقتی میخواست از روی زمین بلند بشه....
لی جونگ سوک:میتونم کمکتون کنم؟لطفا دست منو بگیرین.
مادر ا/ت:چ..چ..چیکار کنم؟ا...البته بله بفرمایید..ام..چیزه شما چقد مهربونی!
ا/ت:مامان؟کجا رفتی؟؟
که دید مادرش داره از لی جونگ سوک امضا می گیره.
ا/ت:مامان!لی جونگ سوک؟!سعی کرد هیجانش رو کنترل بکنه ام...میتونم باهاتون عکس بگیرم؟؟
لی جونگ سوک:البته که میتونید!شما خیلی زیبا هستین فکر نمیکنم اهل کره باشید.
مادر ا/ا:نه نا ایرانی هستیم و الان توی سئول زندگی میکنیم!!
من آرزوی دیدنتون رو داشتم!!!
لی جونگ سوک:ایران مردم زیبایی داره!از دیدنتون خوشبختم!
بعد از اینکه از اون محیط دور شدن...
ا/ت:فکر می کنم یکی از آرزوهات برآورده شده!
مادر ا/ت:البته!!!!!من خیلی خوش شانسم!مادر ا/ت:باید دیگه برگردیم خیلی دیر شده!
به خونه برگشتن......
ا/ت:بریم.
از بین جمعیت یواش یواش جلو رفتن که یک نفر به مادر ا/ت برخورد کرد و مادر ا/ت روی زمین افتاد!
بعد از چند ثانیه به خودش اومد،ا/ت؟ا/ت؟؟کجایی؟؟
و وقتی میخواست از روی زمین بلند بشه....
لی جونگ سوک:میتونم کمکتون کنم؟لطفا دست منو بگیرین.
مادر ا/ت:چ..چ..چیکار کنم؟ا...البته بله بفرمایید..ام..چیزه شما چقد مهربونی!
ا/ت:مامان؟کجا رفتی؟؟
که دید مادرش داره از لی جونگ سوک امضا می گیره.
ا/ت:مامان!لی جونگ سوک؟!سعی کرد هیجانش رو کنترل بکنه ام...میتونم باهاتون عکس بگیرم؟؟
لی جونگ سوک:البته که میتونید!شما خیلی زیبا هستین فکر نمیکنم اهل کره باشید.
مادر ا/ا:نه نا ایرانی هستیم و الان توی سئول زندگی میکنیم!!
من آرزوی دیدنتون رو داشتم!!!
لی جونگ سوک:ایران مردم زیبایی داره!از دیدنتون خوشبختم!
بعد از اینکه از اون محیط دور شدن...
ا/ت:فکر می کنم یکی از آرزوهات برآورده شده!
مادر ا/ت:البته!!!!!من خیلی خوش شانسم!مادر ا/ت:باید دیگه برگردیم خیلی دیر شده!
به خونه برگشتن......
۸.۳k
۲۳ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.