قانون عشق p24
اخم کردم: من نمیخوام بین منو هایون بهم بخوره ..اگه میون سو بیاد و بهش بگه طلاق نگرفتیم برای من بد میشه
تهیونگ: نترس اون بیچاره دیگه به تو کاری نداره .....برا اینکه خیالتم راحت بشه ازش قول میگیریم ک حرفی نزنه
کلافه نفسی بیرون دادم: اوففف باشه میتونه از فردا بیاد ......ولی وای به حالش اگه بخواد میونه منو هایون رو بهم بزنه اون موقع زندگیشو سیاه میکنم
نامجون: حرص نخور عزیز من ...تو همین جوریشم زندگیشو سیاه کردی
مشغول حرف بودیم که که صفحه گوشیم روشن شد
پیام از هایون بود نوشته بود که براش پول بریزم رقم پول رو که دیدم چشام گرد شد
در جواب نوشتم :عزیزم با این رقم پول خونه میخرن نه ماشینااا
با ویس جواب داد ..گذاشتم دم گوشم و پلی کردم : نفس من عشق من جون من غر نزن این پولو بفرس دیگه ...پ.نگو که نداری
نوشتم: قربونت برم من ده برابر این پولو هم دارم چون از قیمت پاشین ها سر در میارم میگم واسه خرید ماشین زیاده اضافه میاری .....تازه ممکنه سرت کلاه بزارن
ویس بعدیشو گوش دادم : خیلی اشغالی کوک اصلا نمیخوام ..منو بگو دلمو خوش کرده بودم دوس پسرم پولداره
سری تایپ کردم: قربونت بشم باشه میفرستم
ساعت ۷ و نیم بود که از کافه اومدیم بیرون بعد خدافظی رانندم منو رسوند خونه که همزمان با من هایون از یه تاکسی پیاده شد
نگاهش کردم : هایون چیشده؟..ماشینی که خریدی پس کو
با لب و لوچه آویزون گفت : وقتی خریدمش رفتم تو خیابونا دور دور ،ولی حواسم نبود زدم به جدول الانم تو پارکینگه جرثقیل بردتش اونجا
خنده ی کوتاهی کردم: اشکال نداره ..فردا میدم ببرن درستش کنن
یکم غر غر کرد و بعد رفتیم بالا برای شام
(میون سو)
داشتم لباسا رو روی بند رخت پهن میکردم که گوشیم زنگ زد نامجون بود: سلام میون سو جان.. خوبی
من: سلام مرسی تو چطوری
نامجون: منم خوبم...یه خبرم دارم برات ...امروز رفتیم با جونگ کوک حرفی زدیم هر جور که شده بلاخره راضیش کردیم از فردا میتونی بری اونجا
با اینکه خیلی خوشحال نشدم ولی سعی کردم کمی شادی توی صدام نشون بدم: چه خوب ،ممنونم نامجون
بعد کمی صحبت و دادن تذکرات لازم برای دوری از هایون قطع کردم
بعد از اینکه کارام تموم شد رو تخت دراز کشیدم .....خودمو برای سختی های بیشتر آماده میکردم ،دلم برای مامان بابام تنگ شده
دلم میخواد توی بغل بابام زار زار گریه کنم و بگم بابا راس میگفتی جونگ کوک کسی ک من میخواستم نبود
بابا جونم اشتباه کردم،منو برگردون به روزایی که هیچ جونگ کوکی تو زندگیم وجود نداشت ..روزایی که طعم عشق رو هنوز نچشیده بودم
تهیونگ: نترس اون بیچاره دیگه به تو کاری نداره .....برا اینکه خیالتم راحت بشه ازش قول میگیریم ک حرفی نزنه
کلافه نفسی بیرون دادم: اوففف باشه میتونه از فردا بیاد ......ولی وای به حالش اگه بخواد میونه منو هایون رو بهم بزنه اون موقع زندگیشو سیاه میکنم
نامجون: حرص نخور عزیز من ...تو همین جوریشم زندگیشو سیاه کردی
مشغول حرف بودیم که که صفحه گوشیم روشن شد
پیام از هایون بود نوشته بود که براش پول بریزم رقم پول رو که دیدم چشام گرد شد
در جواب نوشتم :عزیزم با این رقم پول خونه میخرن نه ماشینااا
با ویس جواب داد ..گذاشتم دم گوشم و پلی کردم : نفس من عشق من جون من غر نزن این پولو بفرس دیگه ...پ.نگو که نداری
نوشتم: قربونت برم من ده برابر این پولو هم دارم چون از قیمت پاشین ها سر در میارم میگم واسه خرید ماشین زیاده اضافه میاری .....تازه ممکنه سرت کلاه بزارن
ویس بعدیشو گوش دادم : خیلی اشغالی کوک اصلا نمیخوام ..منو بگو دلمو خوش کرده بودم دوس پسرم پولداره
سری تایپ کردم: قربونت بشم باشه میفرستم
ساعت ۷ و نیم بود که از کافه اومدیم بیرون بعد خدافظی رانندم منو رسوند خونه که همزمان با من هایون از یه تاکسی پیاده شد
نگاهش کردم : هایون چیشده؟..ماشینی که خریدی پس کو
با لب و لوچه آویزون گفت : وقتی خریدمش رفتم تو خیابونا دور دور ،ولی حواسم نبود زدم به جدول الانم تو پارکینگه جرثقیل بردتش اونجا
خنده ی کوتاهی کردم: اشکال نداره ..فردا میدم ببرن درستش کنن
یکم غر غر کرد و بعد رفتیم بالا برای شام
(میون سو)
داشتم لباسا رو روی بند رخت پهن میکردم که گوشیم زنگ زد نامجون بود: سلام میون سو جان.. خوبی
من: سلام مرسی تو چطوری
نامجون: منم خوبم...یه خبرم دارم برات ...امروز رفتیم با جونگ کوک حرفی زدیم هر جور که شده بلاخره راضیش کردیم از فردا میتونی بری اونجا
با اینکه خیلی خوشحال نشدم ولی سعی کردم کمی شادی توی صدام نشون بدم: چه خوب ،ممنونم نامجون
بعد کمی صحبت و دادن تذکرات لازم برای دوری از هایون قطع کردم
بعد از اینکه کارام تموم شد رو تخت دراز کشیدم .....خودمو برای سختی های بیشتر آماده میکردم ،دلم برای مامان بابام تنگ شده
دلم میخواد توی بغل بابام زار زار گریه کنم و بگم بابا راس میگفتی جونگ کوک کسی ک من میخواستم نبود
بابا جونم اشتباه کردم،منو برگردون به روزایی که هیچ جونگ کوکی تو زندگیم وجود نداشت ..روزایی که طعم عشق رو هنوز نچشیده بودم
۴۹.۸k
۱۵ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.