بازی عشق شیطان پارت ۶۸
(\.Game of Devil's Love./)
_P. . . 68_
بی اِم: باشه بابا، ولی...
بدون توجه به ادامه حرفاش بلند شدم و برگشتم برم و چند قدم دور تر رفتم که
بی اِم: بهت یاد ندادن که به بالاتر از خودت احترام بزاری.
ژوئن: نه، ولی بهم یاد دادن کسی رو که نسبت به جایگاهش خیلی مغرور و مطمئنه حتی یه تیکه آشغال هم حساب نکنم.
بی اِم(آروم): الحق که لنگه ی اون پدرتی.
خواستم پس برگردم که... اما سعی کردم توجهی نکنم و رفتم بیرون:
کارلو: برای چی قبول کردی ها؟
ژوئن: چیکار میکردم؟
لوکا: بیخیال به هرحال که اول و آخرش باید قبول میکردیم.
کارلو: چی چیو بیخیال؟ آ ژوئن مگه زمان دانشگاه به هه این قول...
(کارلو سریع حرفشو قطع کرد چون نمیخواست که ژوئن متوجه بشه همشون خبر دارن)
ژوئن: چطور از اون خبر داری؟
جونگ هی: کارلو راست میگه، ژوئن خودت قول داده بودی که به عنوان شیطان هر کاری کردی فقط هیچ قتلی رو انجام ندی و درگیر پرونده های جنایی نشی.
ژوئن: چاره ای ندارم، فعلا این تنها راهیه که از طریقش میتونیم از شر پدر و مادرم و هانول خلاص بشیم و مخفی بمونیم.
مین سو: خب یه جورایی موافقم تنها راهه.
که گوشی مین سو زنگ خورد.
تماس:
مین سو: الو؟
هه این: منم.
مین سو: آها... سر و صداس مشکلی پیش اومده؟
هه این: نه، میخوان برن دورهمی کارمندا منتهی...
مین سو: تو هم میخوای بری؟
هه این: نه...
مین سو: پس چی؟
هه این: اصرار دارن که شماها هم بیاین.
مین سو: آهان خب زودتر میگفتی.
هه این(آروم): واسه ی همین به تو زنگ زدم.
مین سو: آهان.
هه این(آروم): خب دیگه...
مین سو: آها باشه، فعلا.
هه این: فعلا.
و گوشیو قطع کرد.
لوکا: چیزی شده؟
مین سو: آ نه فقط دورهمی کارمنداس میخوان ماهم باشیم.
ژوئن: اهان که اینطور،خب بریم.
جونگ هی: چی؟! بریم؟!
ژوئن: آره.
لوکا(آروم به کارلو): رئیسِ مهربون.
کارلو: اوهوم. میدونی که از این کلمه متنفره.
ژوئن: رئیس مهربون؟ من؟! صبر کنین ببینم شما دوتا.
لوکا: کارلو، فرار.
که سریع هردوشون رفتن و منم رفتم دنبالشون. جونگ هی و مین سو هم داشتن میخندیدن.
جونگ هی: احساس میکنم شوخ طبع تر از قبلا شدن.
مین سو(خنده): موافقم. بیا ماهم بریم.
جونگ هی: بریم.
برگشتیم شرکت:
توی دفتر بودم که جونگ هی هم اومد داخل و نشسته بود.
من داشتم کت و کراواتم رو در می آوردم.
جونگ هی: یکی ندونه، با این سرعت...
ژوئن: چی؟
جونگ هی: چون خیلی وقت بود اینطوری ندیده بودمت.
ژوئن: چطوری؟
جونگ هی: اینقدر خوشحال. چیزیه که ما خبر نداریم؟
ژوئن: نه.
داشتم آستینای پیراهنم رو تا میزدم که
جونگ هی: این ایده خوبی نیست که آستینات رو تا بزنی و همینقدر یقه ات رو باز بذاری.
ژوئن: چطور؟
جونگ هی: هه این دوباره مثل زمان دانشگاه فکر میکنه میخوای مخ کسیو بزنی.
ژوئن(خنده): فعلا همین که مخ خودشو زدم برام کافیه.
_P. . . 68_
بی اِم: باشه بابا، ولی...
بدون توجه به ادامه حرفاش بلند شدم و برگشتم برم و چند قدم دور تر رفتم که
بی اِم: بهت یاد ندادن که به بالاتر از خودت احترام بزاری.
ژوئن: نه، ولی بهم یاد دادن کسی رو که نسبت به جایگاهش خیلی مغرور و مطمئنه حتی یه تیکه آشغال هم حساب نکنم.
بی اِم(آروم): الحق که لنگه ی اون پدرتی.
خواستم پس برگردم که... اما سعی کردم توجهی نکنم و رفتم بیرون:
کارلو: برای چی قبول کردی ها؟
ژوئن: چیکار میکردم؟
لوکا: بیخیال به هرحال که اول و آخرش باید قبول میکردیم.
کارلو: چی چیو بیخیال؟ آ ژوئن مگه زمان دانشگاه به هه این قول...
(کارلو سریع حرفشو قطع کرد چون نمیخواست که ژوئن متوجه بشه همشون خبر دارن)
ژوئن: چطور از اون خبر داری؟
جونگ هی: کارلو راست میگه، ژوئن خودت قول داده بودی که به عنوان شیطان هر کاری کردی فقط هیچ قتلی رو انجام ندی و درگیر پرونده های جنایی نشی.
ژوئن: چاره ای ندارم، فعلا این تنها راهیه که از طریقش میتونیم از شر پدر و مادرم و هانول خلاص بشیم و مخفی بمونیم.
مین سو: خب یه جورایی موافقم تنها راهه.
که گوشی مین سو زنگ خورد.
تماس:
مین سو: الو؟
هه این: منم.
مین سو: آها... سر و صداس مشکلی پیش اومده؟
هه این: نه، میخوان برن دورهمی کارمندا منتهی...
مین سو: تو هم میخوای بری؟
هه این: نه...
مین سو: پس چی؟
هه این: اصرار دارن که شماها هم بیاین.
مین سو: آهان خب زودتر میگفتی.
هه این(آروم): واسه ی همین به تو زنگ زدم.
مین سو: آهان.
هه این(آروم): خب دیگه...
مین سو: آها باشه، فعلا.
هه این: فعلا.
و گوشیو قطع کرد.
لوکا: چیزی شده؟
مین سو: آ نه فقط دورهمی کارمنداس میخوان ماهم باشیم.
ژوئن: اهان که اینطور،خب بریم.
جونگ هی: چی؟! بریم؟!
ژوئن: آره.
لوکا(آروم به کارلو): رئیسِ مهربون.
کارلو: اوهوم. میدونی که از این کلمه متنفره.
ژوئن: رئیس مهربون؟ من؟! صبر کنین ببینم شما دوتا.
لوکا: کارلو، فرار.
که سریع هردوشون رفتن و منم رفتم دنبالشون. جونگ هی و مین سو هم داشتن میخندیدن.
جونگ هی: احساس میکنم شوخ طبع تر از قبلا شدن.
مین سو(خنده): موافقم. بیا ماهم بریم.
جونگ هی: بریم.
برگشتیم شرکت:
توی دفتر بودم که جونگ هی هم اومد داخل و نشسته بود.
من داشتم کت و کراواتم رو در می آوردم.
جونگ هی: یکی ندونه، با این سرعت...
ژوئن: چی؟
جونگ هی: چون خیلی وقت بود اینطوری ندیده بودمت.
ژوئن: چطوری؟
جونگ هی: اینقدر خوشحال. چیزیه که ما خبر نداریم؟
ژوئن: نه.
داشتم آستینای پیراهنم رو تا میزدم که
جونگ هی: این ایده خوبی نیست که آستینات رو تا بزنی و همینقدر یقه ات رو باز بذاری.
ژوئن: چطور؟
جونگ هی: هه این دوباره مثل زمان دانشگاه فکر میکنه میخوای مخ کسیو بزنی.
ژوئن(خنده): فعلا همین که مخ خودشو زدم برام کافیه.
۵۹۸
۰۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.