(ازدواج اجباری)Part.7
ا/ت*ویو
این اخرین امیدم به کوک هست.
نشد نمیدونم چیکار کنم.
۵ماه بعد.
ا/ت*ویو
یک سال شد.
کوک من و یادش نمیاد.
واسش سوپ اماده کردم.
رفتم تو اتاق
گفتم
ا/ت:بیا این واسه تو.
کوک:مرسی خانم ا/ت
رفتم پیشش نشستم.
سوپش رو تموم کرد.
پاشد که بره.
منم پاشدم.
از لب بوسیدمش.
کوک*ویو
خانم ا/ت واسم سوپ اورد.
پاشدن که برم سوپم رو بذارم تو اشپزخونه.
خانم ا/ت پاشد.
و من از لب بوسید.
یه چیزی انگار.
از مغزم گذشت و رفت.
ولی چند ثانیه بود.
وقتی من و بوسید یه حس ارامش بهم دست داد.
ا/ت*ویو
جانکوک رو بوسیدم.
بعدش از لبش جداشدم گفتم
ا/ت:معذرت می خوام
کوک:ایب نداره(با خجالت).
بعدش هم رفتم بیرون.
میکخواستم واسه اخرین بار ببوسمش.
چون بلیط به سمت ژاپن گرفتم.
فردا صبح.
شب شد.
کوک*ویو
شب شده.
خیلی وقته فکر اون.
لحظه هستم.
به مغزم فشار دارم میارم.
انگار از ا/ت یچیزایی داره یادم میاد.
پایان
این اخرین امیدم به کوک هست.
نشد نمیدونم چیکار کنم.
۵ماه بعد.
ا/ت*ویو
یک سال شد.
کوک من و یادش نمیاد.
واسش سوپ اماده کردم.
رفتم تو اتاق
گفتم
ا/ت:بیا این واسه تو.
کوک:مرسی خانم ا/ت
رفتم پیشش نشستم.
سوپش رو تموم کرد.
پاشد که بره.
منم پاشدم.
از لب بوسیدمش.
کوک*ویو
خانم ا/ت واسم سوپ اورد.
پاشدن که برم سوپم رو بذارم تو اشپزخونه.
خانم ا/ت پاشد.
و من از لب بوسید.
یه چیزی انگار.
از مغزم گذشت و رفت.
ولی چند ثانیه بود.
وقتی من و بوسید یه حس ارامش بهم دست داد.
ا/ت*ویو
جانکوک رو بوسیدم.
بعدش از لبش جداشدم گفتم
ا/ت:معذرت می خوام
کوک:ایب نداره(با خجالت).
بعدش هم رفتم بیرون.
میکخواستم واسه اخرین بار ببوسمش.
چون بلیط به سمت ژاپن گرفتم.
فردا صبح.
شب شد.
کوک*ویو
شب شده.
خیلی وقته فکر اون.
لحظه هستم.
به مغزم فشار دارم میارم.
انگار از ا/ت یچیزایی داره یادم میاد.
پایان
۴۷.۹k
۰۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.