ازدواج قرار دادی ۵۷
آت که شوکه شده بود گفت:
چی!صبر کن ببینم،اون چیزی که من متوجه اش شدم این بود،یونا در اصل تظاهر می کرده که عاشقته و قراره باهات ازدواج کنه ولی در حقیقت اون دوست دختر و جاسوس دشمنت بوده و به خاطر این که بهت نزدیک شده بوده که دوست پسرش یعنی دشمنت بهش گفته بوده که جای تمام بار های سلاح های سرد و گرمت رو با نزدیک شدن بهت و جاسوسی کردن جاشون رو پیدا کنه تا سلاح ها رو بدزدن؟
جیمین سرش رو تکون داد و با چشم های اشکی لپ آت رو کشید و لبخند تلخی زد و گفت:
آفرین آت،خیلی خوب فهمیدی! میدونستی که خیلی باهوشی؟
آت که چشماش اشکی بود دست جیمین که تو دستش بود رو فشار داد و گفت:
جیمین،من،من،نمی دونستم،متاسفم... اصلا فکر نمی کردم که به خاطر این دلیله که از زنا خوشت نمی یاد و بهشون اعتماد نداری خب منم اگه جای تو بودم همین رفتار رو داشتم شایدم بدتر از تو
دکتر:
آت دستت رو کامل گچ گرفتیم،آقای پارک میتونید خانم پارک رو تا یه ربع دیگه با خودتون ببرید
جیمین:
ازتون ممنونم آقای چوی
دکتر:
کاری نکردم آقای مارک،فقط ۳۰ روز دیگه بیاید تا گچش رو باز کنیم
و بعد دکتر رفت
جیمین:
خلاصه آت ببخشید من خیلی تو رو اذیت کردم ، فعلا هم نظرت رو راجب درخواستی که بهت دادم نمی خوام بدونم چون که می خوام تا یه مدت به درخواستم فکر کنی
آت:
اوم، باشه...
#جیمین
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
چی!صبر کن ببینم،اون چیزی که من متوجه اش شدم این بود،یونا در اصل تظاهر می کرده که عاشقته و قراره باهات ازدواج کنه ولی در حقیقت اون دوست دختر و جاسوس دشمنت بوده و به خاطر این که بهت نزدیک شده بوده که دوست پسرش یعنی دشمنت بهش گفته بوده که جای تمام بار های سلاح های سرد و گرمت رو با نزدیک شدن بهت و جاسوسی کردن جاشون رو پیدا کنه تا سلاح ها رو بدزدن؟
جیمین سرش رو تکون داد و با چشم های اشکی لپ آت رو کشید و لبخند تلخی زد و گفت:
آفرین آت،خیلی خوب فهمیدی! میدونستی که خیلی باهوشی؟
آت که چشماش اشکی بود دست جیمین که تو دستش بود رو فشار داد و گفت:
جیمین،من،من،نمی دونستم،متاسفم... اصلا فکر نمی کردم که به خاطر این دلیله که از زنا خوشت نمی یاد و بهشون اعتماد نداری خب منم اگه جای تو بودم همین رفتار رو داشتم شایدم بدتر از تو
دکتر:
آت دستت رو کامل گچ گرفتیم،آقای پارک میتونید خانم پارک رو تا یه ربع دیگه با خودتون ببرید
جیمین:
ازتون ممنونم آقای چوی
دکتر:
کاری نکردم آقای مارک،فقط ۳۰ روز دیگه بیاید تا گچش رو باز کنیم
و بعد دکتر رفت
جیمین:
خلاصه آت ببخشید من خیلی تو رو اذیت کردم ، فعلا هم نظرت رو راجب درخواستی که بهت دادم نمی خوام بدونم چون که می خوام تا یه مدت به درخواستم فکر کنی
آت:
اوم، باشه...
#جیمین
#فیک
این داستان ادامه دارد...💜
۳.۸k
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.