عشقی در افسانه ها پارت ۲۳
سلام بابت حمایت ممنونم
که یه دفعه سانمی بغلت کرد
سانمی:دوست دارم ببخشید که نتونستم برادر خوبی برات باشم
ا.ت:تخسیر تو نیست ولی میشه بهم بگی داشتی چه گلی به سرمون میزدی
سانمی:...میتسوری گفت کسی رو که دوست داریم باید باهاش این کار بکنیم
ا.ت در ذهن:خوب نگفته به باید به فاک بدیم اش
ا.ت:از این به بعد سوالی داشتی از من بپرس
رو تخت کنار هم نشستید
سانمی:اون ها باهات چی کار کردن
ا.ت با بغض:خیلی کارها یعنی خیلی کارا همیشه سر کوچیک ترین چیز ها بد ترین بلا ها سرم میومد
سانمی بالش رو گذاشت پشتش و به تخت تکیه داد
تو رو هم گذاشت تو بغل خودش و سرت رو نوازش میکرد
تو بغلش حس امیت حس ارامش میکردی میکردی
بغلش پر محبت بود
بغضت شکست و شروع به گریه کردی
سانمی هم ناز و نوازشت میکرد
بعد از چند دقیقه آروم شدی صورتت رو شستی و از سانمی یه تیشرت مشکی سانمی رو گرفتی
هر چند که خیلی گشاد بود
رفتید پاین پیش برقیه
تنگن:به به پادشاه و ملکه تشریف فرما شدن
ا.ت خندید و رفت کنار مایکی نشسته
سانمی به تنگن چشم غره رفت و کنار ا.ت نشست
همه باهم در حال صحبت کردن بودین که یه دفعه اینوسکه زنیتسو تانجیرو و نزوکو اومدن تو امارت
*اینوسکه این جا نقاب نداره*
تو و نزوکو هم دیگه رو بغل کردین
دخترا و مایکی داشتن از حسودی میمردند
سانمی سمت تانجیرو:ببینم تو امروز آدم نشدی*خنده ها شیطانی*
تانجیرو:من از اول هم آدم بودم ولی شما من سر هیچ چیز دعوا کردین
سانمی:من سر هیچی امروز از دست یه دختر سيلي خوردم
دراکن:من هم امروز از دست این دخترا کتک خوردم هم دردیم
هینا و تاکیهمیچی سمت سانمی:ببخشید ما اشتباه کردیم
سانمی:چون دختری بخشیدم ولی سيلیت محکم بود
هینا:ببخشید
میتسوری:دراکن سان چرا دخترا شما رو کتک زدن
اما:سر این که یه حرف زشت در باره دخترا زده
کازوتورا:همش تقصیر مایکیه
میتسوری شینوبو و نزوکو کاتانا بر دست هستن و دراکن رو با لبخند شیطانی نگاه میکنند
دراکن آب دهن اش رو قورت میده
شینوبو:دقیقهً چه حرفی؟
ا.ت:.....خوب
دراکن:ا.ت دستم به دامنت غلط خوردم
سانمی:با دامن خواهرم چی کار داری؟
ا.ت:من شلوار پوشیدم ولی باشه نميگم
مایکی:من میگم
دراکن تو غلط میکنی
باجی:خوب پس من میگم
دراکن:بیخود
و چنان پس گردنی به باجی و مایکی میزنه که هر دو میرن تو کون تاکهمیچی😅😅😅
چیفویو:باجی سان
تو رفتی سمت تانجیرو اینوسکه و زنیتسو و با هاشون حال احوال کردی
بعد سر تانجیرو و اینوسکه رو ناز کردی
*اینوسکه پیش تو وحشی نیست اروم هست و نقابم نمیزنه تازه اسمت رو هم درست ميگه*
همتون داشتید لاس ......ببخشید حرف میزدید
که باید میرفتید شام بخوریم
که دیدی سانمی نبود
خواستی بری دنبال اش که
مایکی:ا.ت چان کجا میری
حمایت یادتون نره
که یه دفعه سانمی بغلت کرد
سانمی:دوست دارم ببخشید که نتونستم برادر خوبی برات باشم
ا.ت:تخسیر تو نیست ولی میشه بهم بگی داشتی چه گلی به سرمون میزدی
سانمی:...میتسوری گفت کسی رو که دوست داریم باید باهاش این کار بکنیم
ا.ت در ذهن:خوب نگفته به باید به فاک بدیم اش
ا.ت:از این به بعد سوالی داشتی از من بپرس
رو تخت کنار هم نشستید
سانمی:اون ها باهات چی کار کردن
ا.ت با بغض:خیلی کارها یعنی خیلی کارا همیشه سر کوچیک ترین چیز ها بد ترین بلا ها سرم میومد
سانمی بالش رو گذاشت پشتش و به تخت تکیه داد
تو رو هم گذاشت تو بغل خودش و سرت رو نوازش میکرد
تو بغلش حس امیت حس ارامش میکردی میکردی
بغلش پر محبت بود
بغضت شکست و شروع به گریه کردی
سانمی هم ناز و نوازشت میکرد
بعد از چند دقیقه آروم شدی صورتت رو شستی و از سانمی یه تیشرت مشکی سانمی رو گرفتی
هر چند که خیلی گشاد بود
رفتید پاین پیش برقیه
تنگن:به به پادشاه و ملکه تشریف فرما شدن
ا.ت خندید و رفت کنار مایکی نشسته
سانمی به تنگن چشم غره رفت و کنار ا.ت نشست
همه باهم در حال صحبت کردن بودین که یه دفعه اینوسکه زنیتسو تانجیرو و نزوکو اومدن تو امارت
*اینوسکه این جا نقاب نداره*
تو و نزوکو هم دیگه رو بغل کردین
دخترا و مایکی داشتن از حسودی میمردند
سانمی سمت تانجیرو:ببینم تو امروز آدم نشدی*خنده ها شیطانی*
تانجیرو:من از اول هم آدم بودم ولی شما من سر هیچ چیز دعوا کردین
سانمی:من سر هیچی امروز از دست یه دختر سيلي خوردم
دراکن:من هم امروز از دست این دخترا کتک خوردم هم دردیم
هینا و تاکیهمیچی سمت سانمی:ببخشید ما اشتباه کردیم
سانمی:چون دختری بخشیدم ولی سيلیت محکم بود
هینا:ببخشید
میتسوری:دراکن سان چرا دخترا شما رو کتک زدن
اما:سر این که یه حرف زشت در باره دخترا زده
کازوتورا:همش تقصیر مایکیه
میتسوری شینوبو و نزوکو کاتانا بر دست هستن و دراکن رو با لبخند شیطانی نگاه میکنند
دراکن آب دهن اش رو قورت میده
شینوبو:دقیقهً چه حرفی؟
ا.ت:.....خوب
دراکن:ا.ت دستم به دامنت غلط خوردم
سانمی:با دامن خواهرم چی کار داری؟
ا.ت:من شلوار پوشیدم ولی باشه نميگم
مایکی:من میگم
دراکن تو غلط میکنی
باجی:خوب پس من میگم
دراکن:بیخود
و چنان پس گردنی به باجی و مایکی میزنه که هر دو میرن تو کون تاکهمیچی😅😅😅
چیفویو:باجی سان
تو رفتی سمت تانجیرو اینوسکه و زنیتسو و با هاشون حال احوال کردی
بعد سر تانجیرو و اینوسکه رو ناز کردی
*اینوسکه پیش تو وحشی نیست اروم هست و نقابم نمیزنه تازه اسمت رو هم درست ميگه*
همتون داشتید لاس ......ببخشید حرف میزدید
که باید میرفتید شام بخوریم
که دیدی سانمی نبود
خواستی بری دنبال اش که
مایکی:ا.ت چان کجا میری
حمایت یادتون نره
۸.۱k
۲۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.