چند پارتی درخواستی پارت۱
چند پارتی درخواستی پارت۱
وقتی پسر خالت بود و...
ات
عشق،از نظرم خیلی کلمه چرتیه آخه عشقی که فقط خودت اونو بخای چه چیزیش خوبه؟اما برای من این مهم نیست برای من فقط خوشحال بودن عشقم مهمه برامم فرقی نمیکنه منو دوست داشته باشه یا نه فقط میخام خوشحالو خوشبخت باشه،با اینکه عشقم منو بخاطر چیز دیگه ای میخاست اما بازم دوسش داشتم،ولی بد تر از اون این بود که کسی به دردای من فکر نکرد،کسی گریه های شبونمو ندید،اون عوضی منو با بچه ی داخل شکمم تنها گذاشت منم مجبور شدم اون بچه رو سقط کنم فقطم به خاطر اینکه آبروم بیشتر از این توی فامیل نره چون توی فامیل کسی به حرفای من گوش نمیکرد اون بزرگترین نوه ی فامیل بود همه به حرف اون گوش میدادن،به جای اینکه همدم دردام باشه به من تهمت هرزه بودن زد
از توی آینه شکسته اتاقم خودمو نگاه کردم از اون روز غرور منم مثل این آینه شکست...
فلش بک به اون روز
ات
به سختی از خواب بیدار شدم ملافه ی خونی رو از رو خودم برداشتمو لباسمو پوشیدم،رفتم پایین اما کوک رو ندیدم یعنی کجا رفته بود؟به گوشیش زنگ زدم اما جواب نمیداد خاموش بود
نگرانش شدم به خاطر همین لباسامو عوض کردمو از خونه زدم بیرون کوک چند وقت خونه ی ما بود چون مامان بابام رفته بودن ماموریت
با اینکه ماشین داخل پارکینگ بود اما من به خاطر دردی که داشتم نمیتونستم رانندگی کنم پس یه تاکسی گرفتمو رفتم سمت خونه ی کوک،به خونه رسیدم زنگ درو زدم بعد از پنج مین کوک درو باز کرد
به چشماش نگاه کردم اما اون عشقی که دیشب توی چشماش بود الان نبود سریع بغلش کردم
ات.کوک،حسابی منو ترسوندی اول صبحی از خونه زدی بیرون خیلی نگرانت شدم
کوک بدون اینکه چیزی بگه ازم جدا شدو رفت توی خونه،از رفتاراش تعجب کردم چرا اینطوری شده بود؟منم باهاش وارد خونه شدم
ات.کوک؟چیزی شده؟من کاری کردم که اینطوری رفتار میکنی؟
کوک.نه،فقط دیگه نمیخام ببینمت
ات.ی یعنی چی؟
کوک.یعنی چی نداره،ات من تورو نمیخام الان که فکرشو میکنم اون حسی که دیشب بهت داشتم فقط یه هوس بود نه چیز دیگه ای،لطفا از خونم برو بیرون وگرنه مجبورم یه طور دیگه بیرونت کنم
ات.کوک تو چی داری میگی؟پس اون همه حرفی که دیشب بهم زدی چیشد؟من بهت اعتماد کردم چرا اینطوری میکنی(گریه)
کوک.برو بیرون ات
ات.نمیرم بیرونن،من الان مال توئم اون کاری که دیشب کردی رو فراموش کردی؟(گریه شدید تر)
با سوزش گونم دیگه هیچی نگفتم،کوک بازومو گرفتو از خونه پرتم کرد بیرون اما من بازم نتونستم اونجا رو ترک کنم،جلوی در زانو زدم شروع کردم به مشت زدن به در
ات.کوک خواهش میکنم درو باز کن،بگو که اینا همش یه شوخی بود تروخودا با من همچین کاری رو نکن،کوککک(گریه)
پایان فلش بک..
شرطا
۱۵ لایک
۹ کام
وقتی پسر خالت بود و...
ات
عشق،از نظرم خیلی کلمه چرتیه آخه عشقی که فقط خودت اونو بخای چه چیزیش خوبه؟اما برای من این مهم نیست برای من فقط خوشحال بودن عشقم مهمه برامم فرقی نمیکنه منو دوست داشته باشه یا نه فقط میخام خوشحالو خوشبخت باشه،با اینکه عشقم منو بخاطر چیز دیگه ای میخاست اما بازم دوسش داشتم،ولی بد تر از اون این بود که کسی به دردای من فکر نکرد،کسی گریه های شبونمو ندید،اون عوضی منو با بچه ی داخل شکمم تنها گذاشت منم مجبور شدم اون بچه رو سقط کنم فقطم به خاطر اینکه آبروم بیشتر از این توی فامیل نره چون توی فامیل کسی به حرفای من گوش نمیکرد اون بزرگترین نوه ی فامیل بود همه به حرف اون گوش میدادن،به جای اینکه همدم دردام باشه به من تهمت هرزه بودن زد
از توی آینه شکسته اتاقم خودمو نگاه کردم از اون روز غرور منم مثل این آینه شکست...
فلش بک به اون روز
ات
به سختی از خواب بیدار شدم ملافه ی خونی رو از رو خودم برداشتمو لباسمو پوشیدم،رفتم پایین اما کوک رو ندیدم یعنی کجا رفته بود؟به گوشیش زنگ زدم اما جواب نمیداد خاموش بود
نگرانش شدم به خاطر همین لباسامو عوض کردمو از خونه زدم بیرون کوک چند وقت خونه ی ما بود چون مامان بابام رفته بودن ماموریت
با اینکه ماشین داخل پارکینگ بود اما من به خاطر دردی که داشتم نمیتونستم رانندگی کنم پس یه تاکسی گرفتمو رفتم سمت خونه ی کوک،به خونه رسیدم زنگ درو زدم بعد از پنج مین کوک درو باز کرد
به چشماش نگاه کردم اما اون عشقی که دیشب توی چشماش بود الان نبود سریع بغلش کردم
ات.کوک،حسابی منو ترسوندی اول صبحی از خونه زدی بیرون خیلی نگرانت شدم
کوک بدون اینکه چیزی بگه ازم جدا شدو رفت توی خونه،از رفتاراش تعجب کردم چرا اینطوری شده بود؟منم باهاش وارد خونه شدم
ات.کوک؟چیزی شده؟من کاری کردم که اینطوری رفتار میکنی؟
کوک.نه،فقط دیگه نمیخام ببینمت
ات.ی یعنی چی؟
کوک.یعنی چی نداره،ات من تورو نمیخام الان که فکرشو میکنم اون حسی که دیشب بهت داشتم فقط یه هوس بود نه چیز دیگه ای،لطفا از خونم برو بیرون وگرنه مجبورم یه طور دیگه بیرونت کنم
ات.کوک تو چی داری میگی؟پس اون همه حرفی که دیشب بهم زدی چیشد؟من بهت اعتماد کردم چرا اینطوری میکنی(گریه)
کوک.برو بیرون ات
ات.نمیرم بیرونن،من الان مال توئم اون کاری که دیشب کردی رو فراموش کردی؟(گریه شدید تر)
با سوزش گونم دیگه هیچی نگفتم،کوک بازومو گرفتو از خونه پرتم کرد بیرون اما من بازم نتونستم اونجا رو ترک کنم،جلوی در زانو زدم شروع کردم به مشت زدن به در
ات.کوک خواهش میکنم درو باز کن،بگو که اینا همش یه شوخی بود تروخودا با من همچین کاری رو نکن،کوککک(گریه)
پایان فلش بک..
شرطا
۱۵ لایک
۹ کام
۱۵.۲k
۱۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.