پارت اول رمان (سرخوشی)
داشتم خسته و کوفته از مدرسه به سمت پرورشگاه می رفتم .
خب من سوگلم. ۱۷ سالمه و داخل پرورشگاه زندگی میکنم . والدین وقتی من ۱سالم بود به قتل رسیدن . کلا من از زندگی روی خوش ندیدم ؛ امروز هم بچه های کلاس شروع کردن به تحقیر کردن من بخاطر اینکه پدر و مادر ندارم . امروز دیگه جوابشون رو دادم و گفتم تقسیر من نیست که پدر و مادرم رو کشتن ؛ یا اینکه خوشم نمیاد بی پدر و مادرم باشم. اونا هم دهناشون رو بستن.
حالم رو تو روز تولدم بهم زدن. گوه بگیرم این زندگی رو
بعد ۱ ساعت رسیدم . آقا رضا باغبان در رو برام باز کرد و تولدم رو تبریک گفت و منم تشکر کردم که گفت : دخترم پروانه خانم کار مهمی باهات داره زود برو پیشش.
+چشم آقا رضا....
پایان پارت اول (سرخوشی)
خب من سوگلم. ۱۷ سالمه و داخل پرورشگاه زندگی میکنم . والدین وقتی من ۱سالم بود به قتل رسیدن . کلا من از زندگی روی خوش ندیدم ؛ امروز هم بچه های کلاس شروع کردن به تحقیر کردن من بخاطر اینکه پدر و مادر ندارم . امروز دیگه جوابشون رو دادم و گفتم تقسیر من نیست که پدر و مادرم رو کشتن ؛ یا اینکه خوشم نمیاد بی پدر و مادرم باشم. اونا هم دهناشون رو بستن.
حالم رو تو روز تولدم بهم زدن. گوه بگیرم این زندگی رو
بعد ۱ ساعت رسیدم . آقا رضا باغبان در رو برام باز کرد و تولدم رو تبریک گفت و منم تشکر کردم که گفت : دخترم پروانه خانم کار مهمی باهات داره زود برو پیشش.
+چشم آقا رضا....
پایان پارت اول (سرخوشی)
۵.۵k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.