My stepdad or My love?!
My stepdad or My love?!
p¹⁷
_ویو جونگکوک_
فردا که رسیدم عمارت صدایی نمیومد چراغها خاموش بود و این باعث تعجبم بود، ا.ت که از تاریکی میترسه! کنم رو در آوردم و صداش کردم...
جونگکوک:پرنسس؟ قشنگم کجایی؟!
اینکه صدایی نشنیدم باعث میشد نگران بشم، نه احتمالا خوابیده از پله ها بالا رفتم و همونطور که در اتاقش رو باز میکردم گفتم
جونگکوک: پرنسس من خوابیده؟!
با دیدن خالی بودن اتاقش شوکه شدم، وسایلش کجاست؟ چرا نیست؟ امیدوارم فقط یک شوخی باشه گوشم رو از جیبم در آوردم و بهش زنگ زدم
جونگکوک: چرا گوشیت خاموشه....
سمت اتاقم رفتم و همونطور که داشتم این لباس مسخره رو در میآورم بهش زنگ میزدم ولی همش خاموش بود، چشمم به قاب عکس افتاد که کنارش یک برگه بود گرفتم و شروع کردم به خوندن
[[جونگکوکی من، امیدوارم سالم برگشته باشی! وقتی داری این نامه رو میخونی من کنارت نیستم، بابت همهی اون قولهایی که بهت دادم ولی الان شکوندم معذرت میخوام، نگرانم نباش چون من حالم خوبه و میخوام تو هم خوب باشی، لطفا دنبالم نیا چون من با خواسته خودم دارم میرم، من این زندگی رو نمیخوام دیگه، نمیخوام تو استرس باشم و هر لحظه بترسم که یکی بلایی سرم بیاره یا آسیب ببینم، مراقب خودت باش و لطفا خوب باش، کیم ا.ت]]
گریه؟آره الان داشتم گریه میکردم، قلبم مچاله شده بود، مگه من چی کم گذاشتم که اینکار رو با من کرده؟ من هرکاری میکردم تا تو آرامش باشه...روی تخت دراز کشیدم و سرم رو توی بالشت فشردم، حتی تختم بوی تورو گرفته، با عصبانیت گوشم رو پرت کردم، بلند شدم و تمام وسایلم رو پرت کردم، رفتم طبقه پایین و وارد حیاط شدم و سمت جیهون رفتم و یقهاش رو کشیدم
جونگکوک: چرا وقتی ا.ت داشت میرفت بهم خبر ندادین؟؟من چند بار تاکید کنم هر اتفاقی میوفته هرکس رفت و آمد میکنه من باید خبر داشته باشم؟زندگیم رفت....رفت و شما هیچی به من نگفتین....
جیهون:ق_قربان....من که پیش شما بودم
جونگکوک: مگه تو این احمق هارو مدیریت نمیکنی؟؟مگه تمام کارهایی که انجام میدن طبق دستور تو نیست؟از یک کیلومتری اینجا کسی رد میشه تو خبردار میشی ولی رفتن ا.ت رو نفهمیدی؟!
جیهون: .....
جونگکوک: ساکت بمون...سکوت کن...چیزی برای گفتن نداری....برام پیداش میکنی، فقط تا شب فرصت داری
جونگکوک بعد از آخرین جملهاش وارد عمارت میشه و در رو محکم کوبید، عصبی بود، استرس داشت، ناامید بود. چرا ا.ت یکدفعه همچین تصمیمی رو گرفت؟!
امیدوارم دوسش داشته باشید 💜
@helena_88
حمایت یادتون نره قشنگای من ✨
شرط: لایک ۵۰
#بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #سناریو #فیک #جونگکوک
p¹⁷
_ویو جونگکوک_
فردا که رسیدم عمارت صدایی نمیومد چراغها خاموش بود و این باعث تعجبم بود، ا.ت که از تاریکی میترسه! کنم رو در آوردم و صداش کردم...
جونگکوک:پرنسس؟ قشنگم کجایی؟!
اینکه صدایی نشنیدم باعث میشد نگران بشم، نه احتمالا خوابیده از پله ها بالا رفتم و همونطور که در اتاقش رو باز میکردم گفتم
جونگکوک: پرنسس من خوابیده؟!
با دیدن خالی بودن اتاقش شوکه شدم، وسایلش کجاست؟ چرا نیست؟ امیدوارم فقط یک شوخی باشه گوشم رو از جیبم در آوردم و بهش زنگ زدم
جونگکوک: چرا گوشیت خاموشه....
سمت اتاقم رفتم و همونطور که داشتم این لباس مسخره رو در میآورم بهش زنگ میزدم ولی همش خاموش بود، چشمم به قاب عکس افتاد که کنارش یک برگه بود گرفتم و شروع کردم به خوندن
[[جونگکوکی من، امیدوارم سالم برگشته باشی! وقتی داری این نامه رو میخونی من کنارت نیستم، بابت همهی اون قولهایی که بهت دادم ولی الان شکوندم معذرت میخوام، نگرانم نباش چون من حالم خوبه و میخوام تو هم خوب باشی، لطفا دنبالم نیا چون من با خواسته خودم دارم میرم، من این زندگی رو نمیخوام دیگه، نمیخوام تو استرس باشم و هر لحظه بترسم که یکی بلایی سرم بیاره یا آسیب ببینم، مراقب خودت باش و لطفا خوب باش، کیم ا.ت]]
گریه؟آره الان داشتم گریه میکردم، قلبم مچاله شده بود، مگه من چی کم گذاشتم که اینکار رو با من کرده؟ من هرکاری میکردم تا تو آرامش باشه...روی تخت دراز کشیدم و سرم رو توی بالشت فشردم، حتی تختم بوی تورو گرفته، با عصبانیت گوشم رو پرت کردم، بلند شدم و تمام وسایلم رو پرت کردم، رفتم طبقه پایین و وارد حیاط شدم و سمت جیهون رفتم و یقهاش رو کشیدم
جونگکوک: چرا وقتی ا.ت داشت میرفت بهم خبر ندادین؟؟من چند بار تاکید کنم هر اتفاقی میوفته هرکس رفت و آمد میکنه من باید خبر داشته باشم؟زندگیم رفت....رفت و شما هیچی به من نگفتین....
جیهون:ق_قربان....من که پیش شما بودم
جونگکوک: مگه تو این احمق هارو مدیریت نمیکنی؟؟مگه تمام کارهایی که انجام میدن طبق دستور تو نیست؟از یک کیلومتری اینجا کسی رد میشه تو خبردار میشی ولی رفتن ا.ت رو نفهمیدی؟!
جیهون: .....
جونگکوک: ساکت بمون...سکوت کن...چیزی برای گفتن نداری....برام پیداش میکنی، فقط تا شب فرصت داری
جونگکوک بعد از آخرین جملهاش وارد عمارت میشه و در رو محکم کوبید، عصبی بود، استرس داشت، ناامید بود. چرا ا.ت یکدفعه همچین تصمیمی رو گرفت؟!
امیدوارم دوسش داشته باشید 💜
@helena_88
حمایت یادتون نره قشنگای من ✨
شرط: لایک ۵۰
#بی_تی_اس #بنگتن #آرمی #سناریو #فیک #جونگکوک
۲.۹k
۰۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.