عاشق خسته ( پارت 13)
جیمین : بریم
یونا : خب کجا میخوایم بریم
جیمین : هرجا
یونا : شهربازی خوبه؟
جیمین : آخه مگه تو بچه ای یونا
یونا : خب شهربازی دوس دارم
جیمین : اههههه.... خیلی خب
یونا: تو که آخرش قبول میکنی پس چرا عصاب خودتو بهم میریزی
جیمین : اینارو ول کن
میگم یونا تو از کسی خوشت نمیاد؟
یونا : کی مثلا
جیمین : کسی که مثلا بخوای به عنوان دوس پسرت انتخابش کنی
یونا : آمممم.....نه تا حالا پیش نیومده
جیمین : خب خداروشکر ( آروم)
یونا: هوم؟
جیمین : هیچی میگم چقد بد
یونا : آها
ببینم بره چی پرسیدی
جیمین : همینجوری
یونا : بعد از شهربازی میتونیم بریم خرید؟
جیمین : تو چرا انقد اسراف میکنی، کلی وسيله داری
یونا : خب نمیخوای ببری بگو نمیبرم
جیمین : یونا باورت میشه تاحالا کسی انقد رور مخم نبوده؟
یونا : خب عزیزم قانون کارمائه دیگه.... خودت رو مخ بقیه ای بقیم رو مخت راه میرن
جیمین : عزیزم؟
یونا : هان چیه هوا برت نداره یه موقه ازت خوشم اومده ها
من به همه میگم عزیزم
جیمین : برو بابا کی به تو کار داره اسکل
یونا : هعی... سگ آدمو گاز بگیره ولی یکی مثل تو فاز نگیره
جیمین : یونا بلبل زبون شدیا
یونا : بودم به زبون نمیاوردم
جیمین : آرههههه.... عمه ی من بود که دیروز وقتی مارو دیده بود عین چی ترسیده بود
یونا :اون به خاطر اولین ملاقات بود
جیمین : تو اصلا دیگه برات مهم نیست مامان بابات مردن؟!
یونا : خوب شد گفتی میخواستم یه چیزی بهت بگم
جیمین : بگو
یونا :میخوام به خواسته ی مامان بابام عمل کنم و یه مافیا بشم
جیمین : خب؟
یونا : خب که.... کمکم میکنی؟
جیمین : هرکاری از دستم بر بیاد انجام میدم
یونا : مرسی
جیمین : خب پیاده شو... رسیدیم
یونا : پیاده شم؟
جیمین : آره دیگه
یونا : منکه تنهایی نمیتونم برم
جیمین :نه پس میخوای منم باهات بیام؟
یونا : چی میشه مگه
جیمین : من باید خجالت بکشم با این سنم برم شهربازی
یونا : مگه چن سالته
جیمین : بیست و هفت
یونا :هههههه.... چقد گنده ای جیمین 😂
جیمین : رو آب بخندی
یونا : جیمین خیلی بزرگی... نقش بابابزرگ منو گردن بگیر دیگه
جیمین : پیاده شو انقد حرف نزن بچه
یونا : باشه بزرگ
جیمین : من بزرگم آره؟ الان یه بلایی سرت میارم که....
یونا: اگه میتونی منو بگیر
جیمین : فقط صب کن
.......
یونا : خب کجا میخوایم بریم
جیمین : هرجا
یونا : شهربازی خوبه؟
جیمین : آخه مگه تو بچه ای یونا
یونا : خب شهربازی دوس دارم
جیمین : اههههه.... خیلی خب
یونا: تو که آخرش قبول میکنی پس چرا عصاب خودتو بهم میریزی
جیمین : اینارو ول کن
میگم یونا تو از کسی خوشت نمیاد؟
یونا : کی مثلا
جیمین : کسی که مثلا بخوای به عنوان دوس پسرت انتخابش کنی
یونا : آمممم.....نه تا حالا پیش نیومده
جیمین : خب خداروشکر ( آروم)
یونا: هوم؟
جیمین : هیچی میگم چقد بد
یونا : آها
ببینم بره چی پرسیدی
جیمین : همینجوری
یونا : بعد از شهربازی میتونیم بریم خرید؟
جیمین : تو چرا انقد اسراف میکنی، کلی وسيله داری
یونا : خب نمیخوای ببری بگو نمیبرم
جیمین : یونا باورت میشه تاحالا کسی انقد رور مخم نبوده؟
یونا : خب عزیزم قانون کارمائه دیگه.... خودت رو مخ بقیه ای بقیم رو مخت راه میرن
جیمین : عزیزم؟
یونا : هان چیه هوا برت نداره یه موقه ازت خوشم اومده ها
من به همه میگم عزیزم
جیمین : برو بابا کی به تو کار داره اسکل
یونا : هعی... سگ آدمو گاز بگیره ولی یکی مثل تو فاز نگیره
جیمین : یونا بلبل زبون شدیا
یونا : بودم به زبون نمیاوردم
جیمین : آرههههه.... عمه ی من بود که دیروز وقتی مارو دیده بود عین چی ترسیده بود
یونا :اون به خاطر اولین ملاقات بود
جیمین : تو اصلا دیگه برات مهم نیست مامان بابات مردن؟!
یونا : خوب شد گفتی میخواستم یه چیزی بهت بگم
جیمین : بگو
یونا :میخوام به خواسته ی مامان بابام عمل کنم و یه مافیا بشم
جیمین : خب؟
یونا : خب که.... کمکم میکنی؟
جیمین : هرکاری از دستم بر بیاد انجام میدم
یونا : مرسی
جیمین : خب پیاده شو... رسیدیم
یونا : پیاده شم؟
جیمین : آره دیگه
یونا : منکه تنهایی نمیتونم برم
جیمین :نه پس میخوای منم باهات بیام؟
یونا : چی میشه مگه
جیمین : من باید خجالت بکشم با این سنم برم شهربازی
یونا : مگه چن سالته
جیمین : بیست و هفت
یونا :هههههه.... چقد گنده ای جیمین 😂
جیمین : رو آب بخندی
یونا : جیمین خیلی بزرگی... نقش بابابزرگ منو گردن بگیر دیگه
جیمین : پیاده شو انقد حرف نزن بچه
یونا : باشه بزرگ
جیمین : من بزرگم آره؟ الان یه بلایی سرت میارم که....
یونا: اگه میتونی منو بگیر
جیمین : فقط صب کن
.......
۱۹.۰k
۱۳ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.