Love without trust
پارت ۵
ویو هان
درسته میترسم و به پول نیاز دارم ولی نباید اجازه بدم من بخرن من که خریدنی نیستم
هان : ( باداد) من خریدنی نیستم.
لینو : منظورم این نبود من فقط.....
نذاشتم حرفش تموم شه.
هان : کارت من بده من برم.
لینو : هان وایسا بزار توضیح بدم . من فقط....
هان : کارتم..
کارتم رو گرفتم . خواستم برم، که صدا دونفر از پایین
لینو: هانن مامان و بابامنن! درو ببند!
هان: چی؟! مگه نگفتی تا اخر...
لینو: حالا که اومدن...میتونی از پنجره بری؟ ارتفاعش زیاد نیست.
هان: هوفف باشه.
پنجره رو برام باز کرد و نگاهی به پایینش کردم. خب باید بگم من از این بلند تر هم پریدم.
لینو: میتونی؟
هان: چیزی نیست معلومه که میتونم.
از پنجره اومدم بیرون و پریدم پایین و رفتم.
ویو لینو
اوووو چه خفن پریددد. وایسا ببینم این دیگه چیه؟ فک کنم از جیب هان افتاد ، یه ساعته. برش داشتم و گذاشتمش رو میز که فردا اومد بهش بدمش.
ویو هان
بعد ۱ ساعت رسیدم خونه. طلبکارا نبودن برا همین راحت رفتم داخل خونه.
در خونه رو که باز کردم ، با شخصی که روبروم دیدم شوکه شدم. بابا؟
هان: تو اینجا-
سه هو: هان کجا بودی؟
هان: به تو چه مگه برات مهمه.
سه هو: حتما مهمه که میپرسم.
هان: کجا بودم به نظرت؟ داشتم از دست طلبکارای تو فرار میکردم.
سه هو: پسرم من-
هان: من پسر تو نیستم! الانم از اینجا برو تا طلبکارا ندیدنت و بخوان یقه منو بگیرن!
سه هو: با پدرت درست حرف بزن!
هان: گفتم که تو پدر من نیستی!
سه هو: تو هنوزم بخاطر اون اتفاق ازم ناراحتی؟
هان: انقدر راحت از اون اتفاق حرف نزن! تو مامانم رو ازم گرفتی! کسی تمام مدت با جون و دل دوسم داشت و برام زحمت کشید! تو تنها کاری که کردی این بود که منو بدبخت تر کنی!
از جاش بلند شد و به سمت در رفت.
سه هو: من دیگه پسری به اسم تو ندارم!
هان: قبلا هم نداشتی!
از خونه رفت بیرون.
دستی تو جیبم زدم که یهو حس کردم یه چیزی نیست.....صبر کن ساعتی که مامانم بهم داده بود!
ویو هان
درسته میترسم و به پول نیاز دارم ولی نباید اجازه بدم من بخرن من که خریدنی نیستم
هان : ( باداد) من خریدنی نیستم.
لینو : منظورم این نبود من فقط.....
نذاشتم حرفش تموم شه.
هان : کارت من بده من برم.
لینو : هان وایسا بزار توضیح بدم . من فقط....
هان : کارتم..
کارتم رو گرفتم . خواستم برم، که صدا دونفر از پایین
لینو: هانن مامان و بابامنن! درو ببند!
هان: چی؟! مگه نگفتی تا اخر...
لینو: حالا که اومدن...میتونی از پنجره بری؟ ارتفاعش زیاد نیست.
هان: هوفف باشه.
پنجره رو برام باز کرد و نگاهی به پایینش کردم. خب باید بگم من از این بلند تر هم پریدم.
لینو: میتونی؟
هان: چیزی نیست معلومه که میتونم.
از پنجره اومدم بیرون و پریدم پایین و رفتم.
ویو لینو
اوووو چه خفن پریددد. وایسا ببینم این دیگه چیه؟ فک کنم از جیب هان افتاد ، یه ساعته. برش داشتم و گذاشتمش رو میز که فردا اومد بهش بدمش.
ویو هان
بعد ۱ ساعت رسیدم خونه. طلبکارا نبودن برا همین راحت رفتم داخل خونه.
در خونه رو که باز کردم ، با شخصی که روبروم دیدم شوکه شدم. بابا؟
هان: تو اینجا-
سه هو: هان کجا بودی؟
هان: به تو چه مگه برات مهمه.
سه هو: حتما مهمه که میپرسم.
هان: کجا بودم به نظرت؟ داشتم از دست طلبکارای تو فرار میکردم.
سه هو: پسرم من-
هان: من پسر تو نیستم! الانم از اینجا برو تا طلبکارا ندیدنت و بخوان یقه منو بگیرن!
سه هو: با پدرت درست حرف بزن!
هان: گفتم که تو پدر من نیستی!
سه هو: تو هنوزم بخاطر اون اتفاق ازم ناراحتی؟
هان: انقدر راحت از اون اتفاق حرف نزن! تو مامانم رو ازم گرفتی! کسی تمام مدت با جون و دل دوسم داشت و برام زحمت کشید! تو تنها کاری که کردی این بود که منو بدبخت تر کنی!
از جاش بلند شد و به سمت در رفت.
سه هو: من دیگه پسری به اسم تو ندارم!
هان: قبلا هم نداشتی!
از خونه رفت بیرون.
دستی تو جیبم زدم که یهو حس کردم یه چیزی نیست.....صبر کن ساعتی که مامانم بهم داده بود!
۹.۲k
۰۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.