فصل دو
#فصل_دو
#پارت_۳٠
_پس چیه؟
میونگ: راستش... میترسم خدمتکارها فکر بدی کنن... حالا که با جونکوک نامزد کردم نمیخام که بــ..
_از من متنفری؟
*از زبان میونگ*
_از من متنفری؟
میخاستم بهش بگم اره... اره انقد ازت متنفرم که حالم بد میشه صداتو بشنوم
_باشه... برو هرجا دلت میخاد به چپم
وارد اتاقش شد و در رو محکم بست بدرک چیکار کنم؟ توقع داری مثل قدیما بیام نازتو بکشم و التماستو کنم! کور خوندی تا وقتی که جونکوکی هست من از هیچیز و هیچکس نمیترسم جناب کیم
*چهار روز بعد*
اشکام تموم شده بودن؛زیر چشمام گود افتاده بود و نسبت به قبل لاغرتر شده بودم بافت موهام خراب شده بود
+میخام موهامتو ببافم میونگا
با این صدا سریع برگشتم اما کسی نبود
_جونکوکا..... جونکوکا
*از زبان تهیونگ*
_چیشد؟
+راستش ارباب.. میونگ خیلی کم خون و لاغر اندامه.. سعی کنین بهش یچیز بدین بخوره اگر همینطور پیش بره فقط یه استخون ازش میمونه
_داروهاش رو نوشتی؟
+بله
تعظیمی کرد و برگه ای داد دستم
_اجوشی..
+بله قربان؟
_محض اعتیاد امشبو بمون عمارت! میترسم میونگ بازم حالش بد بشه
+هرچه ارباب عمر کنند
_برو اتاق مهمان یکم استراحت کن
+چشم قربان..
تعظیمی کرد و مارو ترک کرد چند تقه به در زدم و با گفتن"اومدم"در رو باز کردم
حق با اجوشی بود حسابی لاغر شده بود
#پارت_۳٠
_پس چیه؟
میونگ: راستش... میترسم خدمتکارها فکر بدی کنن... حالا که با جونکوک نامزد کردم نمیخام که بــ..
_از من متنفری؟
*از زبان میونگ*
_از من متنفری؟
میخاستم بهش بگم اره... اره انقد ازت متنفرم که حالم بد میشه صداتو بشنوم
_باشه... برو هرجا دلت میخاد به چپم
وارد اتاقش شد و در رو محکم بست بدرک چیکار کنم؟ توقع داری مثل قدیما بیام نازتو بکشم و التماستو کنم! کور خوندی تا وقتی که جونکوکی هست من از هیچیز و هیچکس نمیترسم جناب کیم
*چهار روز بعد*
اشکام تموم شده بودن؛زیر چشمام گود افتاده بود و نسبت به قبل لاغرتر شده بودم بافت موهام خراب شده بود
+میخام موهامتو ببافم میونگا
با این صدا سریع برگشتم اما کسی نبود
_جونکوکا..... جونکوکا
*از زبان تهیونگ*
_چیشد؟
+راستش ارباب.. میونگ خیلی کم خون و لاغر اندامه.. سعی کنین بهش یچیز بدین بخوره اگر همینطور پیش بره فقط یه استخون ازش میمونه
_داروهاش رو نوشتی؟
+بله
تعظیمی کرد و برگه ای داد دستم
_اجوشی..
+بله قربان؟
_محض اعتیاد امشبو بمون عمارت! میترسم میونگ بازم حالش بد بشه
+هرچه ارباب عمر کنند
_برو اتاق مهمان یکم استراحت کن
+چشم قربان..
تعظیمی کرد و مارو ترک کرد چند تقه به در زدم و با گفتن"اومدم"در رو باز کردم
حق با اجوشی بود حسابی لاغر شده بود
۹.۸k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.