رمان-سوگلی پارت1
روی تخت نشسته بودم و به چهره ی جذابش نگاه میکردم با کرواتش درگیر بود از روی تخت پاشدم و به سمتش رفتم همونجور که کراواتشو درست میکردم گفتم_امروز عصر با اقای شمس توی ویلای لواسون قرار دارید ناهارهم با اقای احمدی هستید و سه تا قرار دادم دارید که مجتمع های زعفرانیه هستن
.
کیف سامسونت مشکیش که خیلی به کت و شلوار دودیش میومد رو برداشت و به سمت در رفت لحظه ی اخر به سمت برگشت گفتم شاید میخواد بگه خداحافظ ولی گفت_سوگند هنوز خوابه
اره دیگه چی انتظار داشتی توی دلم به خودم پوزخندی زدم
_من توی اتاق ایشون نرفتم ولی فکر میکنم خواب باشن
سری تکون داد و رفت منم از توی کمدش بافت سفید یقه اسکی با خط های قهوهای-شلوار کتون قهوای-کت لی قهوه ای
همچی رو گذاشته بودم از پله ها اومدم پایین و به سمت اتاقک ته باغ رفتم
.
کیف سامسونت مشکیش که خیلی به کت و شلوار دودیش میومد رو برداشت و به سمت در رفت لحظه ی اخر به سمت برگشت گفتم شاید میخواد بگه خداحافظ ولی گفت_سوگند هنوز خوابه
اره دیگه چی انتظار داشتی توی دلم به خودم پوزخندی زدم
_من توی اتاق ایشون نرفتم ولی فکر میکنم خواب باشن
سری تکون داد و رفت منم از توی کمدش بافت سفید یقه اسکی با خط های قهوهای-شلوار کتون قهوای-کت لی قهوه ای
همچی رو گذاشته بودم از پله ها اومدم پایین و به سمت اتاقک ته باغ رفتم
۷۷
۱۲ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.