Fiction: Masters slave
Part 2
تو همین فکر بودم که یهو وایسادو
یه صدای خیلی جذاب و بم گفت
+بدو سوار شو
چاره دیگه ای جز اعتماد بهش نداشتم
زود سوار شدمو راه افتاد
خاستم برگردم ببینم اونی که نجاتم داده کیه ک
یهو جلو دهنمو با یه دستمال گرفدنو همچی تیره شد
/ویو تهیونگ/
فکرشو میکردم اون مجبور بود سوار بشع اگ نمیشدم درهرصورت بدبخت بود
سوار که شد حجم زیادی از ماشینو اون لباس عروسش گرف
هه نمیدونه کارش تمومع انگار میخاست برگرده سمتم ک گفدم جلو دهنشو با دسمالی که داروی بیهوش بهش اغشته شد بود جلو دهنش بگیرن
و بلافاصله بیهوش شد
اومممم دختر خیلی جذابی بود هیکلشم خوب بود
اینو واسه خودم نگهش میدارم حیفه از دستم بره هه
_رسیدیم رییس
+خوبه
پیاده شدم دیدم درو وا کردو خاست اون دخترو ورداره که با عصبانیت گفدم
من: چه گهی داری میخوری کی بهت اجازه داد بهش دست بزنی هااااا
بادیگارد: رییس...م..ن..من..فق..د..فک..کردم..شما.خ..سته..میش..ین
من: تو گه خوردی این فکرو کردی گمشو از جلو چشام تا خدم گمت نکردم
با ترس زود رفت احمق بیخاصیت مثل اینکه جدید بود
دختره رو برآید استایل بغلش کردمو بردم یکی از اتاقا لباسش خیلی مزخرف بود
تو کمد لباس دخترونه نبود البته دلیلیم نیس که باشه🗿«بچم پاکه دختر نمیاره خونش»
ورش داشتم زیپ لباسشو کشیدم پایینو لباس عروسو از تنش دراوردم
چقد لاغر بود
بی اهمیت به اندامش که کامل تو دید بود رفدم یکی از تیشرتام ک مطمئنم صد در صد تا پایین زانوهاش میومد انقد بلند بود ورداشتم
مشکی بود
بلندش کردمو لباسو تنش کردم اون لباس عروسم انداختم دور چقد بیریخت بود سلیقه کدوم اسکلی بود مگع
تو همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد
+الو سلام رییس ته توشو درآوردم
_اوکیه خو بگو
+کیم لوهان امروز قرار بود با یه شخصی عروسی کنه ولی مث اینکه نیازی نیست ما بهمش بزنیم عروس فرار کرد از مهمونی
_ادرس؟
+.....
_اوک
قطع کردم
حدسشو میزدم این دختر همونه معلوم نیس باهاش چیکار کردن که مجبور شده با اون هول روانی ازدواج کنه
ولی خبه که رفتم بیرون بچیم نصیبم شد الان نقطه ضعف اون بی عرضه دست منه
لوهان هیچوخ کسیو مجبور ب کاری نمیکنه صد در صد عاشق این دختر شده بود و این دخترم قرارع عاشق من بشه
نگاش کردم سن زیادی نداشت در مقابل منی ک 34 سالم بود بهش میخورد 17 یا 18 سالش باشه
درهرصورت زیادی فکرم مشغول شد
باید برم کارامو انجام بدم
/فلش بک به 17 ساعت قبل/
/ویو لوهان/
•••
شرط پارت بعدی
12 لایک🍷🥀
9 کامنت🥀🍷
تو همین فکر بودم که یهو وایسادو
یه صدای خیلی جذاب و بم گفت
+بدو سوار شو
چاره دیگه ای جز اعتماد بهش نداشتم
زود سوار شدمو راه افتاد
خاستم برگردم ببینم اونی که نجاتم داده کیه ک
یهو جلو دهنمو با یه دستمال گرفدنو همچی تیره شد
/ویو تهیونگ/
فکرشو میکردم اون مجبور بود سوار بشع اگ نمیشدم درهرصورت بدبخت بود
سوار که شد حجم زیادی از ماشینو اون لباس عروسش گرف
هه نمیدونه کارش تمومع انگار میخاست برگرده سمتم ک گفدم جلو دهنشو با دسمالی که داروی بیهوش بهش اغشته شد بود جلو دهنش بگیرن
و بلافاصله بیهوش شد
اومممم دختر خیلی جذابی بود هیکلشم خوب بود
اینو واسه خودم نگهش میدارم حیفه از دستم بره هه
_رسیدیم رییس
+خوبه
پیاده شدم دیدم درو وا کردو خاست اون دخترو ورداره که با عصبانیت گفدم
من: چه گهی داری میخوری کی بهت اجازه داد بهش دست بزنی هااااا
بادیگارد: رییس...م..ن..من..فق..د..فک..کردم..شما.خ..سته..میش..ین
من: تو گه خوردی این فکرو کردی گمشو از جلو چشام تا خدم گمت نکردم
با ترس زود رفت احمق بیخاصیت مثل اینکه جدید بود
دختره رو برآید استایل بغلش کردمو بردم یکی از اتاقا لباسش خیلی مزخرف بود
تو کمد لباس دخترونه نبود البته دلیلیم نیس که باشه🗿«بچم پاکه دختر نمیاره خونش»
ورش داشتم زیپ لباسشو کشیدم پایینو لباس عروسو از تنش دراوردم
چقد لاغر بود
بی اهمیت به اندامش که کامل تو دید بود رفدم یکی از تیشرتام ک مطمئنم صد در صد تا پایین زانوهاش میومد انقد بلند بود ورداشتم
مشکی بود
بلندش کردمو لباسو تنش کردم اون لباس عروسم انداختم دور چقد بیریخت بود سلیقه کدوم اسکلی بود مگع
تو همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد
+الو سلام رییس ته توشو درآوردم
_اوکیه خو بگو
+کیم لوهان امروز قرار بود با یه شخصی عروسی کنه ولی مث اینکه نیازی نیست ما بهمش بزنیم عروس فرار کرد از مهمونی
_ادرس؟
+.....
_اوک
قطع کردم
حدسشو میزدم این دختر همونه معلوم نیس باهاش چیکار کردن که مجبور شده با اون هول روانی ازدواج کنه
ولی خبه که رفتم بیرون بچیم نصیبم شد الان نقطه ضعف اون بی عرضه دست منه
لوهان هیچوخ کسیو مجبور ب کاری نمیکنه صد در صد عاشق این دختر شده بود و این دخترم قرارع عاشق من بشه
نگاش کردم سن زیادی نداشت در مقابل منی ک 34 سالم بود بهش میخورد 17 یا 18 سالش باشه
درهرصورت زیادی فکرم مشغول شد
باید برم کارامو انجام بدم
/فلش بک به 17 ساعت قبل/
/ویو لوهان/
•••
شرط پارت بعدی
12 لایک🍷🥀
9 کامنت🥀🍷
۵.۵k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.