فیک : در آغوش دوبرادر
پارت 1
هانول یه دختر کیوت که با پدرش زندگی میکنه و خیلی برونگراس و جیمین یه پسر که با مامانش رابطه ی خوبی نداره و با پدرش بهتر از مامانش رابطه اش و یونگی هم یه پسر که با مادرش زندگی میکنه و هیچ خبری از پدرش نداره و اونو تا حالا ندیده حالا این سه چجوری سر راه هم قرار میگیرن ؟؟!
___&&
هانول : های من هانول ام شیش سالمه و با بابام تو یه خونه کوچیک زندگی میکنیم و یه رستوران کوچیک داریم که بابام از اون رستوران پول در میاره
جیمین: های من جیمینم نه سالمه و با پدر مادرم رابطه ی خوبی ندارم و امروز قراره خونمونو عوض کنیم
یونگی : های من یونگی ام هفت سالمه و با مامانم زندگی میکنم اصلا یادم نمیاد پدرم کی بوده و مادرم هم در موردش چیزی بهم نمیگه و جدیدا رفتار مامانم خیلی عجیب شده
ویو هانول*
بابااااا میشه برم جلوی در رستوران نقاشی بکشم لطفاااا
جیحون: خیلی خب ولی شیطونی نکنیاااا یه وقت یه گندی بزنی
هانول: باشههه
رفتم بیرون و داشتم راه میرفتم و بالا پایین میپریدم که یهو یه کامیون بزرگ اومد و یهو یه چیزی از پشتش افتاد یهو واستاد و بعد پدرم اومد بیرون
جیحون: حالت خوبه هانول
هیون جو: خیلی معذرت میخوام حالت خوبه دخترم
هانول: اره چیزی نشد (لبخند)
جیحون: امم تا حالا تو این محله ندیده بودمتون تازه اومدین
هیون جو: اممم بله ما تو آپارتمان هشتصد و سی غربی خونه گرفتیم خوشحالم باهاتون آشنا شدم
جیحون: منم همین طور خوشحالم باهاتون همسایه شدم
کمک کنم وسایل و ببرید بعد. بیاید تو رستوران من یکم غذا بخوریم تازه از راه اومدین خسته این
هیون جو: اااا نه زحمت نمیدیم
جیحون: نه بابا چه زحمتی ..
هانول : داشتم اطراف و نگاه میکردم که چشمم به داخل کامیون افتاد یه پسر با یه چهره ی خیلی خوشگل نشسته بود خیلی پسر کیوتی بود ولی خیلی تو خودش بود
پدر اون پسره که نمیدونم چی بود اسمش رفت و پدرم هم دست منو گرفت و پشت ماشین حرکت کردیم و رفتیم
هانول یه دختر کیوت که با پدرش زندگی میکنه و خیلی برونگراس و جیمین یه پسر که با مامانش رابطه ی خوبی نداره و با پدرش بهتر از مامانش رابطه اش و یونگی هم یه پسر که با مادرش زندگی میکنه و هیچ خبری از پدرش نداره و اونو تا حالا ندیده حالا این سه چجوری سر راه هم قرار میگیرن ؟؟!
___&&
هانول : های من هانول ام شیش سالمه و با بابام تو یه خونه کوچیک زندگی میکنیم و یه رستوران کوچیک داریم که بابام از اون رستوران پول در میاره
جیمین: های من جیمینم نه سالمه و با پدر مادرم رابطه ی خوبی ندارم و امروز قراره خونمونو عوض کنیم
یونگی : های من یونگی ام هفت سالمه و با مامانم زندگی میکنم اصلا یادم نمیاد پدرم کی بوده و مادرم هم در موردش چیزی بهم نمیگه و جدیدا رفتار مامانم خیلی عجیب شده
ویو هانول*
بابااااا میشه برم جلوی در رستوران نقاشی بکشم لطفاااا
جیحون: خیلی خب ولی شیطونی نکنیاااا یه وقت یه گندی بزنی
هانول: باشههه
رفتم بیرون و داشتم راه میرفتم و بالا پایین میپریدم که یهو یه کامیون بزرگ اومد و یهو یه چیزی از پشتش افتاد یهو واستاد و بعد پدرم اومد بیرون
جیحون: حالت خوبه هانول
هیون جو: خیلی معذرت میخوام حالت خوبه دخترم
هانول: اره چیزی نشد (لبخند)
جیحون: امم تا حالا تو این محله ندیده بودمتون تازه اومدین
هیون جو: اممم بله ما تو آپارتمان هشتصد و سی غربی خونه گرفتیم خوشحالم باهاتون آشنا شدم
جیحون: منم همین طور خوشحالم باهاتون همسایه شدم
کمک کنم وسایل و ببرید بعد. بیاید تو رستوران من یکم غذا بخوریم تازه از راه اومدین خسته این
هیون جو: اااا نه زحمت نمیدیم
جیحون: نه بابا چه زحمتی ..
هانول : داشتم اطراف و نگاه میکردم که چشمم به داخل کامیون افتاد یه پسر با یه چهره ی خیلی خوشگل نشسته بود خیلی پسر کیوتی بود ولی خیلی تو خودش بود
پدر اون پسره که نمیدونم چی بود اسمش رفت و پدرم هم دست منو گرفت و پشت ماشین حرکت کردیم و رفتیم
۳.۳k
۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.