درگیرِ مافیاها
پارت ۵۵
از زبان جونگکوک:
صبح که بیدار شدم رفتم سراغ سویون و بهش گفتم:
بیا باید برگردیم خارج شهر
سویون خودشو به زور بلند کرد و نشست و گفت: من خیلی درد دارم صبر کن یه دوش بگیرم بعد
جونگکوک: باشه پایین منتظرتم...
سویون بعد یه ساعت اومد پایین و گفت جونگکوک بریم عزیزم...
از زبان سویون:
جونگکوک خیلی معمولی جواب داد: باشه بریم
بعدشم با هم برگشتیم عمارت که جونگکوک بلافاصله از ماشین پیاده شد و منو تو ماشین گذاشت و بهم اهمیت نداد و خودش رفت تو من سر جام خشکم زده بود خیلی جا خورده بودم دلم میخواست برم سرش داد بزنم ولی نمیتونستم حتی درست راه برم فقط نمیدونم چی شد که یه دفعه اشک تو چشمام جمع شد و نفس کم آوردم خودم آروم پیاده شدم از ترس اینکه بابام خونه باشه هم جیک نزدم چون اون نمیخواست با کسی که براش کار میکنه رابطه داشته باشم چون اونا رو کم میدید ولی من فک میکردم جونگکوک دوسم داره اما باید ازش بپرسم که چرا اینکارو میکنه...
از زبان تهیونگ: صدای ماشینو که شنیدم رفتم پای پنجره اتاقم دیدم جونگکوکه با سویون برگشته ولی یه جوری بنظر میرسیدن جونگکوک خودش پیاده شد و جلوتر اومد تو خونه بعدشم سویون با یه حالت ناراحت بعد چند دقیقه از ماشین پیاده شد و آروم آروم میومد طرف خونه؛ رفتم پیش جونگکوک که بهم سلام کرد و رفت طرف اتاقش که گفتم:
جونگکوک صبر کن ببینم چیزی شده؟
جونگکوک: نه چی باید بشه؟
تهیونگ: چرا تو و سویون آشفته به نظر میاین؟
جونگکوک: اشتباه برداشت کردی ما خوبیم بخصوص من که عالیم
اینو گفتو رفت تو اتاقش...
سویون داشت میومد بالا رفتم پیشش و گفتم: سویون حالت خوبه؟
سویون چیزی نگفت فقط سر تکون داد و رفت اتاقش
دیگه مطمئن شدم یه چیزی شده شانس آوردن ایل سوک این وضعو ندید چون کاملا میشد حدس زد چخبره
سویون رفت دستمو مشت کردم و با خودم گفتم جونگکوک خدا کنه اشتباه کرده باشم بعدش رفتم به اتاق جونگکوک و محکم درو باز کردمو کوبیدمش که جونگکوک گفت: تهیونگا چی کار میکنی چته؟
رفتم جلو و یقشو گرفتم و گفتم: جونگکوک میدونی که هیچوقت نمیتونی به من دروغ بگی چون همیشه متوجه میشم پس الان به من بگو با اون دختر چیکار کردی؟
که در کمال تعجب دیدم با افتخار و یه پوزخنده گوشه لبش گفت: رابطه داشتیم
جونگکوک که اینو گفت دستمو از یقش کشیدمو گفتم چی؟ پس دختره چرا انقد ناراحت بود؟ مگه تو عاشقش نبودی؟
جونگکوک: نبودم حالام دیگه به دردم نمیخوره و لازمش ندارم...
شرط: ۶۰ لایک
از زبان جونگکوک:
صبح که بیدار شدم رفتم سراغ سویون و بهش گفتم:
بیا باید برگردیم خارج شهر
سویون خودشو به زور بلند کرد و نشست و گفت: من خیلی درد دارم صبر کن یه دوش بگیرم بعد
جونگکوک: باشه پایین منتظرتم...
سویون بعد یه ساعت اومد پایین و گفت جونگکوک بریم عزیزم...
از زبان سویون:
جونگکوک خیلی معمولی جواب داد: باشه بریم
بعدشم با هم برگشتیم عمارت که جونگکوک بلافاصله از ماشین پیاده شد و منو تو ماشین گذاشت و بهم اهمیت نداد و خودش رفت تو من سر جام خشکم زده بود خیلی جا خورده بودم دلم میخواست برم سرش داد بزنم ولی نمیتونستم حتی درست راه برم فقط نمیدونم چی شد که یه دفعه اشک تو چشمام جمع شد و نفس کم آوردم خودم آروم پیاده شدم از ترس اینکه بابام خونه باشه هم جیک نزدم چون اون نمیخواست با کسی که براش کار میکنه رابطه داشته باشم چون اونا رو کم میدید ولی من فک میکردم جونگکوک دوسم داره اما باید ازش بپرسم که چرا اینکارو میکنه...
از زبان تهیونگ: صدای ماشینو که شنیدم رفتم پای پنجره اتاقم دیدم جونگکوکه با سویون برگشته ولی یه جوری بنظر میرسیدن جونگکوک خودش پیاده شد و جلوتر اومد تو خونه بعدشم سویون با یه حالت ناراحت بعد چند دقیقه از ماشین پیاده شد و آروم آروم میومد طرف خونه؛ رفتم پیش جونگکوک که بهم سلام کرد و رفت طرف اتاقش که گفتم:
جونگکوک صبر کن ببینم چیزی شده؟
جونگکوک: نه چی باید بشه؟
تهیونگ: چرا تو و سویون آشفته به نظر میاین؟
جونگکوک: اشتباه برداشت کردی ما خوبیم بخصوص من که عالیم
اینو گفتو رفت تو اتاقش...
سویون داشت میومد بالا رفتم پیشش و گفتم: سویون حالت خوبه؟
سویون چیزی نگفت فقط سر تکون داد و رفت اتاقش
دیگه مطمئن شدم یه چیزی شده شانس آوردن ایل سوک این وضعو ندید چون کاملا میشد حدس زد چخبره
سویون رفت دستمو مشت کردم و با خودم گفتم جونگکوک خدا کنه اشتباه کرده باشم بعدش رفتم به اتاق جونگکوک و محکم درو باز کردمو کوبیدمش که جونگکوک گفت: تهیونگا چی کار میکنی چته؟
رفتم جلو و یقشو گرفتم و گفتم: جونگکوک میدونی که هیچوقت نمیتونی به من دروغ بگی چون همیشه متوجه میشم پس الان به من بگو با اون دختر چیکار کردی؟
که در کمال تعجب دیدم با افتخار و یه پوزخنده گوشه لبش گفت: رابطه داشتیم
جونگکوک که اینو گفت دستمو از یقش کشیدمو گفتم چی؟ پس دختره چرا انقد ناراحت بود؟ مگه تو عاشقش نبودی؟
جونگکوک: نبودم حالام دیگه به دردم نمیخوره و لازمش ندارم...
شرط: ۶۰ لایک
۳۴.۳k
۲۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.