پارت 25
پارت 25
پدر ا/ت : چون دیگه نمیتونستم این بار سنگین و حمل کنم
بعد هم ا/ت پدرش رو برد داخل خانه و به سمت اتاق پدرش رفت وقتی فهمید پدرش خوابش برده رفت داخل اتاق خودشو به حرف های پدرش فکر کرد
ا/ت ویو
یعنی تقصیر اون نبوده؟ یعنی پدر بزرگم انقدر نامرده؟ چرا وقتی از یکی خوشش نمیاد باید بکشتش؟
با این فکرا خوابم برد
نامجون ویو
صبح با صدای زنگ گوشیم چشمامو باز کردم با دیدن اسمش تعجب کردم جواب دادم
نامجون : بله
جون سو : نامجون منم
نامجون : اونو که فهمیدم ولی چرا زنگ زدی
جون سو : میخواستم بگم ساعت 7 روبروی برج همیشگی میبینمت
نامجون : و اگه نیام؟
جون سو : خودم میام دنبالت
نامجون : لازم نکرده خودم میام
بعد هم تماسو قطع کردم این دختر از جون من چی میخواد آخه دختره ی نچسب
بعد از حموم لباسامو پوشیدم عطر زدم و رفتم بیرون امروز خیلی کار داشتم حتی وقت نداشتم یه لیوان آب بخورم پس شروع کردم
ا/ت ویو
با نور آفتابی که به صورتم میخورد پاشدم بعد از کلی غر غر کردن که چرا باید نور دقیق تو صورتم بخوره رفتم یه دوش گرفتم و لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون وقتی رفتم دیدم بابام داره صبحانه میخوره علاقه ای نداشتم گشنم هم نبود برای همین ماسکمو زدم و به سرعت از خونه خارج شدم همیشه از این خونه فراریم اینجا خاطرات بدی داشتم
رسیدم به محل قرار ( امروز باید با شرکت جدیدی که اسلحه ها رو به ما بصورت قاچاق میده قرارداد ببندم ) رفتم داخل دیدم همه اومده بودن استقبالم حتی رئیسشون
ووجو: سلام خوش اومدید ( ووجو رئیسشونه)
ا/ت : ممنونم اومدم اینجا تا قرار
نذاشت حرفمو کامل کنم که گفت
ووجو: میدونم ، میدونم
ا/ت: خوبه پس لطفا هر چه سریع تر کارو تموم کنید.
ووجو : چشم حتما .. بعد هم به فردی که بغل دستش بود اشاره کرد که بره برگه ها رو بیاره بهم گفت برم بشینم که رفتم نشستم اونم نشست از همون اولم از این مرده خوشم نمیومد وقتی قرار دادو اورد یه نگاه دیگه بهش کردم وقتی دیدم همه چیزش درسته امضا کردم و دادم بهش گفتم مبارکه امیدوارم کارتونو خوب انجام بدید وگرنه میدونید که چی میشه؟
ووجو : البته ، البته
خواستم برم که
اسلاید دوم لباس نامجون در پارت بعد 😊💙
اسلاید سوم لباس ا/ت 🌻💓
پدر ا/ت : چون دیگه نمیتونستم این بار سنگین و حمل کنم
بعد هم ا/ت پدرش رو برد داخل خانه و به سمت اتاق پدرش رفت وقتی فهمید پدرش خوابش برده رفت داخل اتاق خودشو به حرف های پدرش فکر کرد
ا/ت ویو
یعنی تقصیر اون نبوده؟ یعنی پدر بزرگم انقدر نامرده؟ چرا وقتی از یکی خوشش نمیاد باید بکشتش؟
با این فکرا خوابم برد
نامجون ویو
صبح با صدای زنگ گوشیم چشمامو باز کردم با دیدن اسمش تعجب کردم جواب دادم
نامجون : بله
جون سو : نامجون منم
نامجون : اونو که فهمیدم ولی چرا زنگ زدی
جون سو : میخواستم بگم ساعت 7 روبروی برج همیشگی میبینمت
نامجون : و اگه نیام؟
جون سو : خودم میام دنبالت
نامجون : لازم نکرده خودم میام
بعد هم تماسو قطع کردم این دختر از جون من چی میخواد آخه دختره ی نچسب
بعد از حموم لباسامو پوشیدم عطر زدم و رفتم بیرون امروز خیلی کار داشتم حتی وقت نداشتم یه لیوان آب بخورم پس شروع کردم
ا/ت ویو
با نور آفتابی که به صورتم میخورد پاشدم بعد از کلی غر غر کردن که چرا باید نور دقیق تو صورتم بخوره رفتم یه دوش گرفتم و لباسامو پوشیدم و رفتم بیرون وقتی رفتم دیدم بابام داره صبحانه میخوره علاقه ای نداشتم گشنم هم نبود برای همین ماسکمو زدم و به سرعت از خونه خارج شدم همیشه از این خونه فراریم اینجا خاطرات بدی داشتم
رسیدم به محل قرار ( امروز باید با شرکت جدیدی که اسلحه ها رو به ما بصورت قاچاق میده قرارداد ببندم ) رفتم داخل دیدم همه اومده بودن استقبالم حتی رئیسشون
ووجو: سلام خوش اومدید ( ووجو رئیسشونه)
ا/ت : ممنونم اومدم اینجا تا قرار
نذاشت حرفمو کامل کنم که گفت
ووجو: میدونم ، میدونم
ا/ت: خوبه پس لطفا هر چه سریع تر کارو تموم کنید.
ووجو : چشم حتما .. بعد هم به فردی که بغل دستش بود اشاره کرد که بره برگه ها رو بیاره بهم گفت برم بشینم که رفتم نشستم اونم نشست از همون اولم از این مرده خوشم نمیومد وقتی قرار دادو اورد یه نگاه دیگه بهش کردم وقتی دیدم همه چیزش درسته امضا کردم و دادم بهش گفتم مبارکه امیدوارم کارتونو خوب انجام بدید وگرنه میدونید که چی میشه؟
ووجو : البته ، البته
خواستم برم که
اسلاید دوم لباس نامجون در پارت بعد 😊💙
اسلاید سوم لباس ا/ت 🌻💓
۲۶.۰k
۰۱ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.