فیک عاشقی p26
کوک ویو: سرمو آوردم بالا و دیدم که اون .... اون.... ا.ت بود که باد کولر موهاشو به بازی گرفته بود و موهاش رو هوا معلق بود .
تپش قلبم همینجوری داشت میرفت بالا و فقط به ا.ت خیره شده بودم که داشت باهایون یک چیزایی میگفت و...و... میخندید خندش خیلی قشنگ بود.
وایی الان قلبم از سینم میزنه بیرون .
یهو به. خودم اومدم و دیدم که چند دقیقست که توی چهارچوب در ایستادم و فقط دارم به ا.ت نگاه میکنم .
هودمو جمع و جور کردم و سعی کردم تپش قلبمو کنترل کنم که البته چندانم موفق نبودم .
رفتم داخل و پشت میز نشستم که ا.ت که روی میز هایون و جینا نشسته بود بلند شد و اومد سمت میز و خودشو انداخت روی صندلی و سر خورد جوری که کاملا دراز کشیده بود .
انگار خیلی خسته بود . آرنجمو گذاشتم روی میز و بهش خیره شدم . گفتم
کوک: خوبی بچه جان؟
ا.ت: خوبم . من بچه نیستم(با اخم ساختگی)
کوک: چرا بچه ای . مثل بچه هایی که حوصلشون سررفته خودتو ولو کردی روی صندلی .
ا.ت: خب منم حوصلم سررفته (اخم ساختگی و کیوت)
کوک ویو: وایی خدا حتی اخمای الکشیم قلبمو میلرزونه .
خیلی کیوته این بشر .
وای خدا من چی دارم میگم . هففف
کوک: خب دیگه منم میگم مثل بچه ها میمونی .
ا.ت: حالت خوبه؟ چی میگی؟ حوصله سررفتن چه ربطی به بچه بودن داره(یک خورده عصبی)
کوک: ببخشید بابا . من یک چیزی گفتم .
ا.ت:(نفسشو عمیق میده بیرون) ببخشید کوک امروز اصلا اعصاب ندارم حالم خوب نیست .
کوک: چر..... اها.... فهمیدم .... آممم از اون زمانایی که وضعیت قرمزه؟
ا.ت: آره(خنده)
کوک: آمم پس دهنمو ببندم.
ا.ت:(خنده)
کوک: درد نداری؟
ا.ت: به نظرت درد ندارم؟
کوک: خب .... اگه دردت زیاده پاشو ببرمت اتاق پرستاری تا استراحت کنی . این زنگم درسا چرته .
بلند شو حالت خوب نیست .
ا.ت: نمیخواد من خوب.....
ا.ت ویو: بدون اینکه به من اجازه حرف زدن بده از بازوم گرفت و بلندم کرد .
هرچی میگفتم خوبم گوش نمیداد و فقط دستمو میکشید دنبال خودش .
تو سالن داشت منو میکشید به سمت اتاق پرستاری که یهو دست دیگم از پشت توسط فردی دیگه گرفته شد و مانع از حرکت کوک شد .
برگشتم و پشت سرمو نگاه کردم که هیونجین رو دیدم که اخماش نشان دهنده عصبانیتش بود .
هیونجین از دوستی من با کوک خبر نداشت پس بهش حق میدم عصبی باشه .
کوک: بله . کاری داری؟
هیونجین: من باید اینو از شما بپرسم .
چرا دست یک دختررو گرفتی و به زور میکشی. هاا(با عصبانیت و کمی داد)
کوک: به تو چه اصلا . چیکارشی؟
ا.ت: لطفا بس کنی....
هیونجین: ا.ت ساکت باش .
این کیه که جرعت میکنه بهت دست بزنه هااا؟
ا.ت: خب بزار توضی.....
کوک: اصلا به توچه دوست دارم بهش دست بزنم .
تو چیکارشی؟
هیونجین: من هرکارشم که باشم به زور جایی نمیبرمش .
کوک:اصل...
ا.ت: عههههه بسه کنین دیگه . اه(داد)
هیونجین: ا.ت این کیه؟
ا.ت: اگه دودقیقه ببندین توضیح میدم.
کوک: اصلا این کیه که بخوای بهش توضیح بدی . بیا بریم(و دوباره دست ا.ت رو کشید تا ببرتش)
ا.ت ویو: کوک اومد دستمو بکشه تا بریم که دوباره دست دیگم توسط هیونجین کشیده شد .
دستام واقعا درد گرفته بود دوتا پسر با اون همه زور دستامو گرفته بودن و میکشیدن مطمئنم بعدا بازوهام کبود میشه .
هیونجین: .....
سلام . اینم ازاین پارت و به خاطر حمایت هاتون ممنونم و لطفا همینجوری ادامه بدین خوشگلا .
امیدوارم در امتحانات موفق باشید❤️
تپش قلبم همینجوری داشت میرفت بالا و فقط به ا.ت خیره شده بودم که داشت باهایون یک چیزایی میگفت و...و... میخندید خندش خیلی قشنگ بود.
وایی الان قلبم از سینم میزنه بیرون .
یهو به. خودم اومدم و دیدم که چند دقیقست که توی چهارچوب در ایستادم و فقط دارم به ا.ت نگاه میکنم .
هودمو جمع و جور کردم و سعی کردم تپش قلبمو کنترل کنم که البته چندانم موفق نبودم .
رفتم داخل و پشت میز نشستم که ا.ت که روی میز هایون و جینا نشسته بود بلند شد و اومد سمت میز و خودشو انداخت روی صندلی و سر خورد جوری که کاملا دراز کشیده بود .
انگار خیلی خسته بود . آرنجمو گذاشتم روی میز و بهش خیره شدم . گفتم
کوک: خوبی بچه جان؟
ا.ت: خوبم . من بچه نیستم(با اخم ساختگی)
کوک: چرا بچه ای . مثل بچه هایی که حوصلشون سررفته خودتو ولو کردی روی صندلی .
ا.ت: خب منم حوصلم سررفته (اخم ساختگی و کیوت)
کوک ویو: وایی خدا حتی اخمای الکشیم قلبمو میلرزونه .
خیلی کیوته این بشر .
وای خدا من چی دارم میگم . هففف
کوک: خب دیگه منم میگم مثل بچه ها میمونی .
ا.ت: حالت خوبه؟ چی میگی؟ حوصله سررفتن چه ربطی به بچه بودن داره(یک خورده عصبی)
کوک: ببخشید بابا . من یک چیزی گفتم .
ا.ت:(نفسشو عمیق میده بیرون) ببخشید کوک امروز اصلا اعصاب ندارم حالم خوب نیست .
کوک: چر..... اها.... فهمیدم .... آممم از اون زمانایی که وضعیت قرمزه؟
ا.ت: آره(خنده)
کوک: آمم پس دهنمو ببندم.
ا.ت:(خنده)
کوک: درد نداری؟
ا.ت: به نظرت درد ندارم؟
کوک: خب .... اگه دردت زیاده پاشو ببرمت اتاق پرستاری تا استراحت کنی . این زنگم درسا چرته .
بلند شو حالت خوب نیست .
ا.ت: نمیخواد من خوب.....
ا.ت ویو: بدون اینکه به من اجازه حرف زدن بده از بازوم گرفت و بلندم کرد .
هرچی میگفتم خوبم گوش نمیداد و فقط دستمو میکشید دنبال خودش .
تو سالن داشت منو میکشید به سمت اتاق پرستاری که یهو دست دیگم از پشت توسط فردی دیگه گرفته شد و مانع از حرکت کوک شد .
برگشتم و پشت سرمو نگاه کردم که هیونجین رو دیدم که اخماش نشان دهنده عصبانیتش بود .
هیونجین از دوستی من با کوک خبر نداشت پس بهش حق میدم عصبی باشه .
کوک: بله . کاری داری؟
هیونجین: من باید اینو از شما بپرسم .
چرا دست یک دختررو گرفتی و به زور میکشی. هاا(با عصبانیت و کمی داد)
کوک: به تو چه اصلا . چیکارشی؟
ا.ت: لطفا بس کنی....
هیونجین: ا.ت ساکت باش .
این کیه که جرعت میکنه بهت دست بزنه هااا؟
ا.ت: خب بزار توضی.....
کوک: اصلا به توچه دوست دارم بهش دست بزنم .
تو چیکارشی؟
هیونجین: من هرکارشم که باشم به زور جایی نمیبرمش .
کوک:اصل...
ا.ت: عههههه بسه کنین دیگه . اه(داد)
هیونجین: ا.ت این کیه؟
ا.ت: اگه دودقیقه ببندین توضیح میدم.
کوک: اصلا این کیه که بخوای بهش توضیح بدی . بیا بریم(و دوباره دست ا.ت رو کشید تا ببرتش)
ا.ت ویو: کوک اومد دستمو بکشه تا بریم که دوباره دست دیگم توسط هیونجین کشیده شد .
دستام واقعا درد گرفته بود دوتا پسر با اون همه زور دستامو گرفته بودن و میکشیدن مطمئنم بعدا بازوهام کبود میشه .
هیونجین: .....
سلام . اینم ازاین پارت و به خاطر حمایت هاتون ممنونم و لطفا همینجوری ادامه بدین خوشگلا .
امیدوارم در امتحانات موفق باشید❤️
۱۵.۴k
۰۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.