پارت ۱۵ اکیپ من
مدیر: زود باشین سوار شین الان حرکت می کنیم
سانا: الان
از اردو برگشتیم خونه رفتم خونم دوش گرفتم موهامو خشک کردم و لباس راحتی پوشیدم بعدش رفتم برای خودم یچیز درس کردمو خوردم رفتم تو گروه اکیپمون
ات: سلام، من حوصلم سر رفته میخوام برم اسب سواری شما میاین؟
جین: تازه از اردو برگشتین، میخوای دوباره بری بیرون؟
ات: اره خب مگه چیه
جین: هیچی
ات: حالا میای؟
جین: اره
کوک: سلام، منم میام
تهیونگ: من هم میام
جیمین: منم همینطور
شوگا: خوابم میاد، ولی ازت میترسم میام
ات: کار خوبی میکنی
جیهوپ: منم میام
نامجون: منم همینطور
ات: خوبه، پس ساعت چهار ادرس میفرستم بیاین
ادرسو فرستادمو گوشی رو گذاشتم کنار که خوابم برد
(پرش زمانی به ۳:۱٠)
بیدار شدم دیدم خیلی به چهار نمونده رفتم لباس پوشیدم، یه تیشرت لش مشکی با شلوار جکت سیاه موهامو بستم و رفتم پایین گوشیمو برداشتم و رفتم تاکسی گرفتم
رسیدم، اونجا پر از اسبه و مردم میرن سوارشون بشن وسط هفته خلوته برای همین الان رفتم، امروز هیچکس نبود رفتم یه اسب برداشتم که تا وقتی بچه ها بیان سوارش شم ولی بجاش نشستم باهاش حرف زدم
ات: تو خیلی خوشگلی، اسمت چیه؟...(برچسب اسمشو نگاه میکنه)..بیل؟ چه اسم قشنگی داری، بخواطر این که اینجا زندانی هستی و نمی تونی ازاد باشی متاسفم ، منم دوست ندارم زندانی باشی ولی اون بیرون جای قشنگی نیست، از اینجا بدتره و ممکنه گیر ادمای بدی بیوفتی (یالشو نوازش میکنه)
خب بیا حس نگیریم... میگم تو به چند تا ادم سواری دادی؟ میتونی حرف بزنی؟ من فکر می کنم حیوونا میتونن حرف بزنن اما جلو انسانا اینکارو انجام نمیدن،
بهم سواری میدی؟(منحرف نشین، این اسبه) یا منو دوست نداری؟ سکوت یعنی دوسم داری؟
تهیونگ: ات داری از دست میری، هیونگ ببین ات داره دیوونه میشه
ات: تو کی اومدی؟ دیوونه خودتی
تهیونگ: اخه با حیوون حرف میزنی
ات: حیوون تویی(هووی به تهیونگ ما نگو حیوون)
جیمین: اینا باز شروع کردن
نامجون: خب میخواین سوار شون شین یا نه
جیمین: ات تو عقب وایسا خودم یادت میدم
ات: تو یادم میدی؟ هه هه(مسخره)
سوار اسبه که کنارم بود شدم
ات رو به اسب : بیا نشون بدیم چقدر بلدیم
شروع کردم و اول راه میرفتم اما بعدش اسبه کم کم دویید
کوک: وااو، نگفته بودی اسب سواری بلدی
ات: چون نپرسیده بودی...شما هم بیاین
دیدم شوگا با یه اسب اومد
شوگا: من تاحالا سوار اسب نشدم
کنار شون وایستادم
ات: خب الان سوار شو
سوار شد
شوگا: واای.. من نمی تونم
گردن اسبو محکم گرفته بود
ات: میدونی الان خیلی شبیه پیشی هایی
شوگا: هزار دفعه گفتم به من نگو پیشی
ات: خب هستی دیگه... الانم صاف بشین، راحت باش
کم کم صاف نشست
ات: افرین پیشی جون
شوگا: ااتتت
ات: چیه؟
همه: خنده
ات: تو سوار نمیشی؟
جیهوپ: نه ممنون
ات: هر جور راحتی، اما بیای بیشتر خوش میگذره
ادامه دارد...
سانا: الان
از اردو برگشتیم خونه رفتم خونم دوش گرفتم موهامو خشک کردم و لباس راحتی پوشیدم بعدش رفتم برای خودم یچیز درس کردمو خوردم رفتم تو گروه اکیپمون
ات: سلام، من حوصلم سر رفته میخوام برم اسب سواری شما میاین؟
جین: تازه از اردو برگشتین، میخوای دوباره بری بیرون؟
ات: اره خب مگه چیه
جین: هیچی
ات: حالا میای؟
جین: اره
کوک: سلام، منم میام
تهیونگ: من هم میام
جیمین: منم همینطور
شوگا: خوابم میاد، ولی ازت میترسم میام
ات: کار خوبی میکنی
جیهوپ: منم میام
نامجون: منم همینطور
ات: خوبه، پس ساعت چهار ادرس میفرستم بیاین
ادرسو فرستادمو گوشی رو گذاشتم کنار که خوابم برد
(پرش زمانی به ۳:۱٠)
بیدار شدم دیدم خیلی به چهار نمونده رفتم لباس پوشیدم، یه تیشرت لش مشکی با شلوار جکت سیاه موهامو بستم و رفتم پایین گوشیمو برداشتم و رفتم تاکسی گرفتم
رسیدم، اونجا پر از اسبه و مردم میرن سوارشون بشن وسط هفته خلوته برای همین الان رفتم، امروز هیچکس نبود رفتم یه اسب برداشتم که تا وقتی بچه ها بیان سوارش شم ولی بجاش نشستم باهاش حرف زدم
ات: تو خیلی خوشگلی، اسمت چیه؟...(برچسب اسمشو نگاه میکنه)..بیل؟ چه اسم قشنگی داری، بخواطر این که اینجا زندانی هستی و نمی تونی ازاد باشی متاسفم ، منم دوست ندارم زندانی باشی ولی اون بیرون جای قشنگی نیست، از اینجا بدتره و ممکنه گیر ادمای بدی بیوفتی (یالشو نوازش میکنه)
خب بیا حس نگیریم... میگم تو به چند تا ادم سواری دادی؟ میتونی حرف بزنی؟ من فکر می کنم حیوونا میتونن حرف بزنن اما جلو انسانا اینکارو انجام نمیدن،
بهم سواری میدی؟(منحرف نشین، این اسبه) یا منو دوست نداری؟ سکوت یعنی دوسم داری؟
تهیونگ: ات داری از دست میری، هیونگ ببین ات داره دیوونه میشه
ات: تو کی اومدی؟ دیوونه خودتی
تهیونگ: اخه با حیوون حرف میزنی
ات: حیوون تویی(هووی به تهیونگ ما نگو حیوون)
جیمین: اینا باز شروع کردن
نامجون: خب میخواین سوار شون شین یا نه
جیمین: ات تو عقب وایسا خودم یادت میدم
ات: تو یادم میدی؟ هه هه(مسخره)
سوار اسبه که کنارم بود شدم
ات رو به اسب : بیا نشون بدیم چقدر بلدیم
شروع کردم و اول راه میرفتم اما بعدش اسبه کم کم دویید
کوک: وااو، نگفته بودی اسب سواری بلدی
ات: چون نپرسیده بودی...شما هم بیاین
دیدم شوگا با یه اسب اومد
شوگا: من تاحالا سوار اسب نشدم
کنار شون وایستادم
ات: خب الان سوار شو
سوار شد
شوگا: واای.. من نمی تونم
گردن اسبو محکم گرفته بود
ات: میدونی الان خیلی شبیه پیشی هایی
شوگا: هزار دفعه گفتم به من نگو پیشی
ات: خب هستی دیگه... الانم صاف بشین، راحت باش
کم کم صاف نشست
ات: افرین پیشی جون
شوگا: ااتتت
ات: چیه؟
همه: خنده
ات: تو سوار نمیشی؟
جیهوپ: نه ممنون
ات: هر جور راحتی، اما بیای بیشتر خوش میگذره
ادامه دارد...
۱۱.۳k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.