Part 1
....ا.ت
با صدای مادر که پرده های اتاقم رو کنار میزد از خواب پریدم
م.ا:پاشو ا.ت دانشگاهت دیر میشه دختر
پتو رو کشیدم رو سرم
ا.ت:ولم کن مامان بزار بخوابم
پتو رو کنار زد
م.ا:گفتم پاشو تا دو دقیقه دیگه پایین نباشی به پدرت میگم دیشب درباره رفته بودی مسابقه
سریع تو جام نشستم
ا.ت:باشه بیدار شدم زحمت نکش الان میام پایین
لبخندی زد وگفت
م.ا:افرین زود بیا
مادر رفت پایین منم پاشدم رفتم یه دوش جانانه گرفتم و لباس پوشیدم میکاپ کمی کردم و بعد کوله ام رو برداشتم رفتم پایین
ا.ت:صبح همگی بخیر
بو*سی رو گونه پدرم و بعد مامان که نون تست ها رو رو میز میزاشت کاشتم
ب.ا:صبحت بخیر قشنگ بابا
از اونجایی که دیرم شده بود یه نون تست برداشتم وبه سمت در رفتم که مامان دادزد
م.ا:کجا دختر صبحانه ات رو بخور پس میوفتی اینقد لاغری
همین طور که کفش هام رو پوشیدم گازی به نون زدم گفتم
ا.ت:ماماننننن من لاغر نیستم ....این اندام رو فرمه همه ارزو شو دارن اخه عزیزمن
بعد چشمکی زدم بابا خندید خاستم خارج بشم که صدا مامان اومد
م.ا:اره جون عمه ات صبر کن کارت داریم
خندیدم واستادم
ا.ت:شما جون بخواه سر پا گوشم
مامان نگاهی به بابا کرد که مشغول خوردن بود سلقمه ای به پهلوش زد که بابا با درد گفت
ب.ا:چیکار میکنی زن سوراخم کردی
خندیدم مامان دستی به نشانه هیچی نیست تکون دادو گفت
م.ا:چیزیت نشد حالا نمیخوای موضوعی که دیشب پدر زنگ زد به ا.ت هم بگی
حالا که کنجکاو شده بودم بهشون نزدیک شدم نشستم یه نون دیگه تو دهنم انداختم بابا بهم یه نگاه کرد و بعد یه لیوان آب نوشید احمی کرد و گفت
ب.ا:خب دخترم پدر بزرگت زنگ زد و گفت که باید بر گردیم کره
نون نزدیک بود بپره تو گلوم مامان سریع یه لیوان آب داد دستم وقتی بهتر شدم صدامو یکم بالا بردم
ا.ت:جااااانننن
بابا ادامه داد
ب.ا:خب داشتم میگفتم قراره یه مدت بریم کره و چون قراره خیلی طول بکشه تو هم باهامون میایی
اخم کردم
ا.ت:من بیام اونجا چیکا اخه پدر من.... من درس و دانشگاه دارم دوستام همه اینجان
بابا اخمی کرد و عصبی گفت
ب.ا:نمیخوام چیزی بشنوم همین که گفتم فردا قراره بریم امروز زود تر برگرد
عصبی پاشدم رفتم مامان هر چقدر صدام کرد جواب ندادم
سریع سمت ماشینم رفتم سوار شدم به سمت دانشگاه راه افتادم
با صدای مادر که پرده های اتاقم رو کنار میزد از خواب پریدم
م.ا:پاشو ا.ت دانشگاهت دیر میشه دختر
پتو رو کشیدم رو سرم
ا.ت:ولم کن مامان بزار بخوابم
پتو رو کنار زد
م.ا:گفتم پاشو تا دو دقیقه دیگه پایین نباشی به پدرت میگم دیشب درباره رفته بودی مسابقه
سریع تو جام نشستم
ا.ت:باشه بیدار شدم زحمت نکش الان میام پایین
لبخندی زد وگفت
م.ا:افرین زود بیا
مادر رفت پایین منم پاشدم رفتم یه دوش جانانه گرفتم و لباس پوشیدم میکاپ کمی کردم و بعد کوله ام رو برداشتم رفتم پایین
ا.ت:صبح همگی بخیر
بو*سی رو گونه پدرم و بعد مامان که نون تست ها رو رو میز میزاشت کاشتم
ب.ا:صبحت بخیر قشنگ بابا
از اونجایی که دیرم شده بود یه نون تست برداشتم وبه سمت در رفتم که مامان دادزد
م.ا:کجا دختر صبحانه ات رو بخور پس میوفتی اینقد لاغری
همین طور که کفش هام رو پوشیدم گازی به نون زدم گفتم
ا.ت:ماماننننن من لاغر نیستم ....این اندام رو فرمه همه ارزو شو دارن اخه عزیزمن
بعد چشمکی زدم بابا خندید خاستم خارج بشم که صدا مامان اومد
م.ا:اره جون عمه ات صبر کن کارت داریم
خندیدم واستادم
ا.ت:شما جون بخواه سر پا گوشم
مامان نگاهی به بابا کرد که مشغول خوردن بود سلقمه ای به پهلوش زد که بابا با درد گفت
ب.ا:چیکار میکنی زن سوراخم کردی
خندیدم مامان دستی به نشانه هیچی نیست تکون دادو گفت
م.ا:چیزیت نشد حالا نمیخوای موضوعی که دیشب پدر زنگ زد به ا.ت هم بگی
حالا که کنجکاو شده بودم بهشون نزدیک شدم نشستم یه نون دیگه تو دهنم انداختم بابا بهم یه نگاه کرد و بعد یه لیوان آب نوشید احمی کرد و گفت
ب.ا:خب دخترم پدر بزرگت زنگ زد و گفت که باید بر گردیم کره
نون نزدیک بود بپره تو گلوم مامان سریع یه لیوان آب داد دستم وقتی بهتر شدم صدامو یکم بالا بردم
ا.ت:جااااانننن
بابا ادامه داد
ب.ا:خب داشتم میگفتم قراره یه مدت بریم کره و چون قراره خیلی طول بکشه تو هم باهامون میایی
اخم کردم
ا.ت:من بیام اونجا چیکا اخه پدر من.... من درس و دانشگاه دارم دوستام همه اینجان
بابا اخمی کرد و عصبی گفت
ب.ا:نمیخوام چیزی بشنوم همین که گفتم فردا قراره بریم امروز زود تر برگرد
عصبی پاشدم رفتم مامان هر چقدر صدام کرد جواب ندادم
سریع سمت ماشینم رفتم سوار شدم به سمت دانشگاه راه افتادم
۱۰.۵k
۱۴ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.