part:8
part:8
باصدایی برگشت.....
+تهیونگ باصورتی خیلی عصبانی اومد طرف پسره و چندتا مشت خابوند تو صورتش (صورت پسره کلا خونی شده بود ک رفتم گفتم )
+تهیونگ بس کن(دادوترس)
+عصبی اومد طرفم عقب عقب رفتم دستمو محکم گرفت ومنو دنبال خودش کشوند
+اخ..خ دستم
توجهی نکرد همین طور ب طرف ماشین رفتیم سوار شدیم باسرعت داشت میرفت خیلی ترسیده بودم رسیدیم ب عمارت ته اومد دستمو گرفت و بردم بالا تو اتاق پرتم کرد رو تخت
_کارت ب جایی رسیده که هرزگی میکنی مثل اینکه نمیدونی من کیم
+بخدا من کاری نکرم (گریه و ترس)
_روش خیمه زدم و شروع کردم ب بوسیدنش اونم ب ناچار همراهیم
کرد
«این بخش اسماته نمیخای نخون»
+لباسامو جر داد لباسای خودشم در اورداومد دوباره روم خیمه شروع ب بو**س*یدنم کرد وقتی نفس کم اوردیم رفت سراغ گردنم کی*...س مارک گذاشت شر*مو در اورد بدون اینکه بگه ادمادیی و*ردم کرد جیغم رفت رو هوا اومد دوباره لب*امو ب.سید
بعد از ۳۰ مین هردو خسته شدیم ازم کش*ی*د بیرون داشتم از درد ب خودم میپیچیدم اومد کنارم دراز کشید و زیر شکمم و ماساژ داد بعد ۵ مین رفتیم حموم اومد منو رو تخت گذاشت و لباساشو پوشیدو رفت
+داشتم گریه میکردم که چرا همیشه باید سختی بکشم دلم شدید درد میکرد ولی بلند شدم ورو تختیو انداختم ماشین لباس شویی تا کسی نفهمه دوباره اومدم رو تخت دراز کشیدم دلم خیلی درد میکرد ک خوابم برد
(و.یو تهیونگ)
_من میدونستم که ات تخصیری ندارع ولی واقعا دلم میخاصت براخودم بشه پس فرصتودیدم و...
(پرش زمانی ب دوروز بعد )
_دوروز از اون اتفاق گذشته بود وات ن دیگ باهام حرف زده ن دیگ از اتاقش اومده بیرون غذاشم اجوما براش میبره اتاقش نمیتونستم دیگ تحمل کنم باید ی کاری میکردم که دیگ ازم بدش نیاد( که ی فکری ب سرم زد )
+نشسته بودم رو تخت و با گوشی ور میرفتم ک در باز شدو....
باصدایی برگشت.....
+تهیونگ باصورتی خیلی عصبانی اومد طرف پسره و چندتا مشت خابوند تو صورتش (صورت پسره کلا خونی شده بود ک رفتم گفتم )
+تهیونگ بس کن(دادوترس)
+عصبی اومد طرفم عقب عقب رفتم دستمو محکم گرفت ومنو دنبال خودش کشوند
+اخ..خ دستم
توجهی نکرد همین طور ب طرف ماشین رفتیم سوار شدیم باسرعت داشت میرفت خیلی ترسیده بودم رسیدیم ب عمارت ته اومد دستمو گرفت و بردم بالا تو اتاق پرتم کرد رو تخت
_کارت ب جایی رسیده که هرزگی میکنی مثل اینکه نمیدونی من کیم
+بخدا من کاری نکرم (گریه و ترس)
_روش خیمه زدم و شروع کردم ب بوسیدنش اونم ب ناچار همراهیم
کرد
«این بخش اسماته نمیخای نخون»
+لباسامو جر داد لباسای خودشم در اورداومد دوباره روم خیمه شروع ب بو**س*یدنم کرد وقتی نفس کم اوردیم رفت سراغ گردنم کی*...س مارک گذاشت شر*مو در اورد بدون اینکه بگه ادمادیی و*ردم کرد جیغم رفت رو هوا اومد دوباره لب*امو ب.سید
بعد از ۳۰ مین هردو خسته شدیم ازم کش*ی*د بیرون داشتم از درد ب خودم میپیچیدم اومد کنارم دراز کشید و زیر شکمم و ماساژ داد بعد ۵ مین رفتیم حموم اومد منو رو تخت گذاشت و لباساشو پوشیدو رفت
+داشتم گریه میکردم که چرا همیشه باید سختی بکشم دلم شدید درد میکرد ولی بلند شدم ورو تختیو انداختم ماشین لباس شویی تا کسی نفهمه دوباره اومدم رو تخت دراز کشیدم دلم خیلی درد میکرد ک خوابم برد
(و.یو تهیونگ)
_من میدونستم که ات تخصیری ندارع ولی واقعا دلم میخاصت براخودم بشه پس فرصتودیدم و...
(پرش زمانی ب دوروز بعد )
_دوروز از اون اتفاق گذشته بود وات ن دیگ باهام حرف زده ن دیگ از اتاقش اومده بیرون غذاشم اجوما براش میبره اتاقش نمیتونستم دیگ تحمل کنم باید ی کاری میکردم که دیگ ازم بدش نیاد( که ی فکری ب سرم زد )
+نشسته بودم رو تخت و با گوشی ور میرفتم ک در باز شدو....
۶.۸k
۱۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.