پارت ۶
از زبان ا.ت:
خودم تنهایی رفته بودم بیرون تا خرید کنم وقتی برگشتم خونه دیدم چند تا مرد تو خونه ان و یکیشون دهن ریوجین رو نگه داشته و ریوجین هم داره گریه میکنه خیلی شوک شده بودم که دیدم اوج پارک جیمین لعنتی دوباره جلوم سبز شد
اومد جلوم و لبام رو لیس زد طوری که لبام خیس شده بودن
+تو ماله منی
_ازت خواهش میکنم به دوستم کاری نداشته باش بهت قول میدم تا آخر عمرم بیام و پیشت زندگی کنم
+آفرین حالا شدی بیبی حرف گوش کن خودم
با بغض رفتم و تو ماشین کوفتیش نشستم خدایا چرا من باید اینقد عذاب بکشم آخه این چه سرنوشتیه که برام نوشتی رفتیم خونه و من بدون اینکه بهش محل بدم رفتم تو اتاق خودم
+نگران نباش ا.ت خانم بالاخره روز عروسیمون میرسه
_(بهش محل نمیده)
سه ماه گذشت و بالاخره اون روز عروسی لعنتی رسید تو یه آرایشگاه بودم و چنتا زن هرزه داشتن آرایشم میکردن (علامت زنه#)
# یه وقت گریه نکنی آرایشت خراب میشه
_نخیر عزیزم گریه نمیکنم
اون عوضی ها همه چیز رو میدونستن و فقط میخاستن با حرفاشون منو اذیت کنن ایشش اون شب بدترین شب عمرم بود مجبور بودم چون آرایش دارم گریه نکنم وگرنه طوری زار میزدم که هیچکس تا به حال اونجوری گریه نکرده بود
از پله های مارپیچ عمارت رفتم پایین که دیدم جیمین منتظرمه و یه کت و شلوار جذاب پوشیده اومد سمتم و لبام رو بوسید بعد دستم رو گرفت و باهم رفتیم سر مراسم
...............
خودم تنهایی رفته بودم بیرون تا خرید کنم وقتی برگشتم خونه دیدم چند تا مرد تو خونه ان و یکیشون دهن ریوجین رو نگه داشته و ریوجین هم داره گریه میکنه خیلی شوک شده بودم که دیدم اوج پارک جیمین لعنتی دوباره جلوم سبز شد
اومد جلوم و لبام رو لیس زد طوری که لبام خیس شده بودن
+تو ماله منی
_ازت خواهش میکنم به دوستم کاری نداشته باش بهت قول میدم تا آخر عمرم بیام و پیشت زندگی کنم
+آفرین حالا شدی بیبی حرف گوش کن خودم
با بغض رفتم و تو ماشین کوفتیش نشستم خدایا چرا من باید اینقد عذاب بکشم آخه این چه سرنوشتیه که برام نوشتی رفتیم خونه و من بدون اینکه بهش محل بدم رفتم تو اتاق خودم
+نگران نباش ا.ت خانم بالاخره روز عروسیمون میرسه
_(بهش محل نمیده)
سه ماه گذشت و بالاخره اون روز عروسی لعنتی رسید تو یه آرایشگاه بودم و چنتا زن هرزه داشتن آرایشم میکردن (علامت زنه#)
# یه وقت گریه نکنی آرایشت خراب میشه
_نخیر عزیزم گریه نمیکنم
اون عوضی ها همه چیز رو میدونستن و فقط میخاستن با حرفاشون منو اذیت کنن ایشش اون شب بدترین شب عمرم بود مجبور بودم چون آرایش دارم گریه نکنم وگرنه طوری زار میزدم که هیچکس تا به حال اونجوری گریه نکرده بود
از پله های مارپیچ عمارت رفتم پایین که دیدم جیمین منتظرمه و یه کت و شلوار جذاب پوشیده اومد سمتم و لبام رو بوسید بعد دستم رو گرفت و باهم رفتیم سر مراسم
...............
۱۳.۸k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.