پارت ۷ (برادر خونده )
پسره خندید و گفت درسته من تهیونگم از خوشحالی جیغ زدم خواستم بپرم بغلش که جونگ کوک اومدم جلو روم هرچی خوشحالی داشتم پرید با کله محکم به سینه جونگ کوک خورده بودم عصبانی به چشماش زل زدمو گفتم یااا چیکار میکنی سرم درد گرفت پوزخند زدو گفت برای محافظت از دوستم لازم بود چرا میخواستی بپری بغلش ؟؟؟ -به تو چه دوس دارم برو کنار تهیونگ:اشکال نداره جونگ کوک فکر کنم من بایس خواهرتم -اره اون بایسمه حالا برو کنار برادر جونگ کوک:چی میگی تهیونگ خواهر چیه این دشمن منه توهم دیگه بهم نگو برادر بار اخرت باشه بهم بگی برادر -شوخی کردم وگرنه کی خواست بهت بگه برادر تو دشمن منی تهیونگ بلند زد زیر خنده و گفت:شما دوتا دیگه کی هستین با خنده رفتم پیش تهیونگ دستاشو گرفتمو گفتم از دیدنت خوشحالم خندیدو گفت:منم همینطور سورا
ذوق کردمو گقتم تو اسم منو میدونی تهیونگ:اره جونگ کوک بهم گفت -خوبه پس من برم یه چی بیارم بخوریم سریع به طرف اشپزخونه رفتمو دوتا ابمیوه و شیرینی اماده کردم خوب اینارو ببرم بعدشم برم لباسامو عوش کنم بعد از اینکه اونارو بردم خودم سریع رفتم لباسامو عوض کردمو برگشتم ولی با بشقابو لیوان خالی روبه روشدم با عصبانیت به جونگ کوک زل زدمو گفتم چرا ابمیوه منو خوردی هااا جونگ کوک: عه برا تو بود ولی تو که نبودی -خیلی پررویی بدو برام درست کن جونگ کوک:برو خودت درست کن به من چه اصن می خواستی از اول سه تا درست کنی باحرص بلند گفتم پررو پررو تو اشپزخونه نشسته بودم و صفحه اینستاگرامو چک میکردم ینی چقدر مردم بیکارن از هر ساعت زندگیشون استوری و پست می زارن هعی ولی ناگفته نماند من اینجوری هستم ولی نه زیاد چقدر دلم میخواد برم بخوابم به تهیونگ و جونگ کوک نگاه کردم چه خوشحال حرف می زدنو می خندیدن کاش سانی اینجا بود ینی خیلی خره این همه بهش گفتم بیاد نیومد اخرش پیام داده من نمی تونم بیام حوصله ندارم بای عه عه دیگه منتشو نمیکشم برم بخوابم بهتره نه بزار فضولی کنم ببینم این دوتا چی میگین از زبان جونگ کوک: هی تهیونگ نظرت راجب اهنگی که اون روز بهت دادم بخونی چیه تهیونگ: قشنگ بود من که خوشم اومد -واقعا می خواستم اول ببینم نظر بقیه بچه ها چیه تهیونگ:من که خوشم اومد عالی بود -ممنون -تهیونگ: عااا تشنمه جونگ کوک برو برام اب بیار -خودت برو من نمی تونم تهیونگ:برو تو بیار من چه بدونم از خونت -من همین دیشب اینجا اومدم اشنایی ندارم با این خونه تو بری بهتره اونجا رو ببین اشپزخونه روبه روته برو هرچی خواستی بگیر و بخور تهیونگ:یااا من ازت بزرگترم حرف بزرگترتو گوش کن
ذوق کردمو گقتم تو اسم منو میدونی تهیونگ:اره جونگ کوک بهم گفت -خوبه پس من برم یه چی بیارم بخوریم سریع به طرف اشپزخونه رفتمو دوتا ابمیوه و شیرینی اماده کردم خوب اینارو ببرم بعدشم برم لباسامو عوش کنم بعد از اینکه اونارو بردم خودم سریع رفتم لباسامو عوض کردمو برگشتم ولی با بشقابو لیوان خالی روبه روشدم با عصبانیت به جونگ کوک زل زدمو گفتم چرا ابمیوه منو خوردی هااا جونگ کوک: عه برا تو بود ولی تو که نبودی -خیلی پررویی بدو برام درست کن جونگ کوک:برو خودت درست کن به من چه اصن می خواستی از اول سه تا درست کنی باحرص بلند گفتم پررو پررو تو اشپزخونه نشسته بودم و صفحه اینستاگرامو چک میکردم ینی چقدر مردم بیکارن از هر ساعت زندگیشون استوری و پست می زارن هعی ولی ناگفته نماند من اینجوری هستم ولی نه زیاد چقدر دلم میخواد برم بخوابم به تهیونگ و جونگ کوک نگاه کردم چه خوشحال حرف می زدنو می خندیدن کاش سانی اینجا بود ینی خیلی خره این همه بهش گفتم بیاد نیومد اخرش پیام داده من نمی تونم بیام حوصله ندارم بای عه عه دیگه منتشو نمیکشم برم بخوابم بهتره نه بزار فضولی کنم ببینم این دوتا چی میگین از زبان جونگ کوک: هی تهیونگ نظرت راجب اهنگی که اون روز بهت دادم بخونی چیه تهیونگ: قشنگ بود من که خوشم اومد -واقعا می خواستم اول ببینم نظر بقیه بچه ها چیه تهیونگ:من که خوشم اومد عالی بود -ممنون -تهیونگ: عااا تشنمه جونگ کوک برو برام اب بیار -خودت برو من نمی تونم تهیونگ:برو تو بیار من چه بدونم از خونت -من همین دیشب اینجا اومدم اشنایی ندارم با این خونه تو بری بهتره اونجا رو ببین اشپزخونه روبه روته برو هرچی خواستی بگیر و بخور تهیونگ:یااا من ازت بزرگترم حرف بزرگترتو گوش کن
۱۱۳.۹k
۲۲ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.