𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁸²
𝒄𝒉𝒊𝒍𝒅𝒉𝒐𝒐𝒅 𝒍𝒐𝒗𝒆⁸²
chapter②
دستام لرزید و لیوان شیشه ای دستم افتاد زمین...
کوک: خوبی؟*نگران*
ات: ببخشید من الان جمعشون میکنم
کوک: نه تو دست نزن میره تو دستت
ات: تو زخمی هستی نگران نباش خودم جمعشون میکنم
خم شدم و تیکه های بزرگ شیشه رو جمع کردم... شیشه های کوچیک رو با جارو برقی دستی کشیدم و... فیلتر پر جارو رو بیرون ریختم...
چرا اینقد خرابکار شدم؟ چِـم شده؟
ات: ببخشید یه لحظه دستپاچه شدم...
کوک: اشکالی نداره
بوی سوختگی میومد...
بازم گند زدم!
چیز کیک داخل ماکروویو نیم سوز شده بود...
بیرونش اوردم و با دستکش پارچه ای روی اُپن گذاشتم و بریدمش....
ات: میشه فقط یه روز کیم رو ببینم؟
کوک: برای چی*مشکوک*
ات: حداقل... بهش بگم دیگه نیاد...
کوک: فقط یه بار اونم به خاطر این حرف میزارم بری
ات: واقعا؟*ذوق*
ات: دلیلی برای ذوق نمیبینم*جدی*
ات: باشه*خنده*
امیدوارم بزاره امروز برمو بهش بگم... البته نمیدونم چجوری....
ات: میشه امروز برم؟
کوک: باشه
ویو کوک
زمانی که ات تو حموم بود...از لوازم جانبی فروشی بغل عمارت به گوشی معمولی و ردیاب گرفتم... تا ات از حموم بیرون میومد، ردیابو به گوشیش وصل کردم..
فقط برای امنیتشه که مثل قبل تو ب.ار قرار نزارن...
در ضمن الان وقتشه که گوشی رو بهش بدم....
کوک: برای قضیه گوشی... من متاسفام برای همین، برای جبران یه گوشی برات خریدم....
ات کسی نبود که به جزئیات توجه کنه برای همین ردیاب کوچیکی که جاسازی کرده بودم رو پیدا نمیکرد....
برای گوشیشم شمارمو ذخیره کرده بودم و
گوشی رو بهش دادم...
ات: مرسییی*ذوق*
chapter②
دستام لرزید و لیوان شیشه ای دستم افتاد زمین...
کوک: خوبی؟*نگران*
ات: ببخشید من الان جمعشون میکنم
کوک: نه تو دست نزن میره تو دستت
ات: تو زخمی هستی نگران نباش خودم جمعشون میکنم
خم شدم و تیکه های بزرگ شیشه رو جمع کردم... شیشه های کوچیک رو با جارو برقی دستی کشیدم و... فیلتر پر جارو رو بیرون ریختم...
چرا اینقد خرابکار شدم؟ چِـم شده؟
ات: ببخشید یه لحظه دستپاچه شدم...
کوک: اشکالی نداره
بوی سوختگی میومد...
بازم گند زدم!
چیز کیک داخل ماکروویو نیم سوز شده بود...
بیرونش اوردم و با دستکش پارچه ای روی اُپن گذاشتم و بریدمش....
ات: میشه فقط یه روز کیم رو ببینم؟
کوک: برای چی*مشکوک*
ات: حداقل... بهش بگم دیگه نیاد...
کوک: فقط یه بار اونم به خاطر این حرف میزارم بری
ات: واقعا؟*ذوق*
ات: دلیلی برای ذوق نمیبینم*جدی*
ات: باشه*خنده*
امیدوارم بزاره امروز برمو بهش بگم... البته نمیدونم چجوری....
ات: میشه امروز برم؟
کوک: باشه
ویو کوک
زمانی که ات تو حموم بود...از لوازم جانبی فروشی بغل عمارت به گوشی معمولی و ردیاب گرفتم... تا ات از حموم بیرون میومد، ردیابو به گوشیش وصل کردم..
فقط برای امنیتشه که مثل قبل تو ب.ار قرار نزارن...
در ضمن الان وقتشه که گوشی رو بهش بدم....
کوک: برای قضیه گوشی... من متاسفام برای همین، برای جبران یه گوشی برات خریدم....
ات کسی نبود که به جزئیات توجه کنه برای همین ردیاب کوچیکی که جاسازی کرده بودم رو پیدا نمیکرد....
برای گوشیشم شمارمو ذخیره کرده بودم و
گوشی رو بهش دادم...
ات: مرسییی*ذوق*
۱۲.۵k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.